داستانک - منتقم را برسان...
06 تیر 1392 توسط صالحی
شب از نیمه گذشته بود... راه افتادیم... قدم زنان...در کوی ابا عبدالله... کوچه ها تاریک و خلوت....در سکوتی مبهم... و ما آرام...آرام... قدم برمیداشتیم... و زیر لب میخواندیم... "نیمه شبه و خلوته تموم شهر کربلا...بعد یک روز باشکوه...خوابن همه… بیشتر »