جوان رعنای حسین
آیا این محمد (صلی الله علیه و آله) است که بازگشته ؟!
امام حسین علیه السلام در مرگ پیامبر صلی الله علیه وآله شاید از همه بی تاب تر بود. او اگر چه آن زمان کودک بود اما این جراحت قلبش تا بزرگی التیام نیافت. آن قدر بغض کرد، آن قدر لب برچید، آن قدر گریه کرد که آتش به جان فرشتگان آسمان زد و اگر کفر نبود می گفتم که خدا هم بی تاب شد از این همه بی تابی. آن قدر که محمدی کهتر، پیامبری دیگر، شبیهی از پیامبر را بعدها در دامان حسینش گذاشت تا جگر سوخته اش بدان التیام بیابد.
آن گاه که علی اکبر علیه السلام به دنیا آمد. عجیب بود این شباهت. آن قدر که به محض تولد او، بوی پیامبر صلی الله علیه وآله را در فضای خانه پیچید. محمد بود! به واقع محمد بود! در کوچه و خیابانهای مدینه، که می گذشت همه انگشت حیرت به دندان می گزیدند و ظهور دوباره ی پیامبر صلی الله علیه وآله را به حیرت می نگریستند. در کربلا هم همین شد. اول، تا مدتی هیچ کس او را نمی شناخت. نقاب به صورت انداخته، عمامه ی سحاب بر سر پیچیده و تحت الحنک به گردن بسته بود. گیسوان سیاهش را به دو نیم کرده، نیمی از دو سوی گردن بر شانه آویخته و نیم دیگر بر پشت ریخته، بی هیچ کلام شروع به گشت زدن در میدان کرد. با جلال و جبروت، میدان را در زیر پایش به لرزه در می آورد و دلهای دشمنان را میان زمین و آسمان معلق نگاه می داشت. نفس در سینه ها حبس شده بود و همه ی چشمها نگران این سوار بود. انگار سر و گردن سپاه دشمن همه به ریسمانی بسته بود در دستهای او که با گردش او سرها و گردنها نیز می چرخید و دور شمسی او را دنبال می کرد.
اما گهگاه سرها پیشتر می آید و نگاه ها حیران تر می شود. این همان لحظه ها بود که باد، نقاب را از صورت او کنار می زد و بخشی از شمیل او را عیان می کرد.
خیال کن ماهی در آسمان که ابر و باد با چهره ی او نه، که با نگاه مردم بازی می کنند. همین که چشمها می خواهند جرعه ای از روشنای او را بنوشند، ابر و باد دست به دست هم می دهند و چشمه ی نور را می پوشاند. ابر اما ناگهان کنار رفت، نقاب به بالا گریخت و قرص ماه تماما نمایان شد. فغان از سپاه دشمن برخاست که: والله این رسول الله است! این پیامبر خاتم است! این نبی اکرم است…
درباره شخصیت علی اكبر علیه السلام گفته شده، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم صلی الله علیه وله بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب علیه السلام به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود
از نسل پاکان
حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام ملقب به «علی اكبر» بنا به روایتی در یازدهم شعبان المعظم سال 33 هجری قمری، در مدینه منوره دو سال چشم به جهان گشود. پدر گرامی اش امام حسین علیه السلام و مادر بزرگوار ایشان لیلا دختر ابى مره ثقفی می باشد.
او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود. و به بزرگانی چون پیامبر اسلام، حضرت فاطمه زهرا، امیر مۆمنان علی بن ابی طالب و امام حسین علیهم السلام نسبت دارد . ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت كرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت كیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو كسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلكه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین است كه جدّش رسول خدا می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته است.
اما با این كه حضرت علی اكبر علیه السلام به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نكرد، بلكه هاشمی بودن و انتساب به اهل بیت علیهم السلام را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:
أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله آولی یا لنبیّ
أضربكَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ
وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:
«سَلامُ علیكَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل»
جمال نبوی
درباره شخصیت علی اكبر علیه السلام گفته شده، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب علیه السلام به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.
در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین علیه السلام هنگامی كه علی اكبر علیه السلام را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:
« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله… ؛
ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول خدا است، بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول خدا تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم».
بزرگترین علیِ دوران
از آنجا بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت در عصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه) دیده به جهان گشود. این قول مبتنی بر این است كه وی به هنگام شهادت 25 ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذكر كرده اند، وی در مكتب جدش امام علی بن ابی طالب علیه السلام و در دامن مهرانگیز پدرش امام حسین علیه السلام در مدینه و كوفه تربیت و رشد و كمال یافت بطوریکه شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.
آن بزرگوار به «اكبر» ملقب شد زیرا از امام زینالعابدین بزرگتر بود. امام سجاد علیه السلام این مطلب را در پاسخ ابنزیاد ملعون كه پرسید: مگر خداوند علی را در كربلا نكشت؟ فرمودند: من برادری بزرگتر، بنام علی داشتم كه شما او را كشتید . گروهی از مورخان امام سجاد علیه السلام را به «علىاصغر» و این شهید بزرگوار را به «علىاكبر» توصیف نموده اند.
حضرت علی اكبر علیه السلام به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نكرد، بلكه هاشمی بودن و انتساب به اهل بیت علیهم السلام را افتخار خویش دانست
در رکاب عشق
علی اكبر علیه السلام در ماجرای کربلا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدر بزرگوارش بود و با دشمنان به سختی مبارزه می كرد. در نبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانید و سرانجام مرّه بن منقذ عبدی بر فرق مباركش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.
امام حسین علیه السلام در شهادتش بسیار اندوهناك و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی كه سر خونینش را در بغل گرفت، فرمود:
«ولدی علی! عَلَی الدّنیا بعدك العفا ؛ فرز ندم علی، دیگر بعد از تو اُف بر این دنیا».
ارباب مقابل نوشته اند، که حضرت سیدالساجدین علیه السلام به هنگام دفن پیکرهای پاک شهدا کربلا جسد پاک برادر خویش حضرت علی اکبر علیه السلام را پایین پای پدر بزرگوارش دفن نمود.
پناهگاه درماندگان
در مکتوباتی از آیت الله کاشانی، اینگونه آمده است: حاج عبدالحمید بزاز کربلائی که از اقشار بزازان کربلا بود و مرد شریف و با تقوایی نیز محسوب می شد، برایم نقل نمود که : مدتی در کار و کسب شکست خوردم، به گونه ای که آبرویم به خطر افتاد و ابواب فرج به رویم بسته شد. ناچار مدتی مخفی شدم. روزی یکی از دوستان اهل علم که از اتقیاء نیز بود، به دیدن من آمد وقتی از چگونگی حالم آگاهی یافت، به من گفت: چرا از عظمت حضرت علی اکبر علیه السلام غافل هستی؟ برو و فوری به حضرت متوسل شو. من نیز به حضرت متوسل شدم و بازگشائی و حل تمام مشکلاتم را از حضرت خواستار شدم . بعد از سه روز که به حرم رفتم، تمام مشکلات و گرفتاریهایم به طور عجیبی مرتفع گردید و الحمدلله آبرویم محفوظ ماند.
منابع:
علی اكبر علیه السلام؛ علامه عبدالرزاق مقرّم موسوی، ترجمه دكتر امیرحسین لولاور.
پدر، عشق و پسر؛ سیدمهدی شجاعی.
خورشید جوانان؛ سیدمحمد حسینی.