یه لیوان شیر!!!
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست می آورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد و فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت.
در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند.
با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.
پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت:چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ.
پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکرمی کنم.
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان های نیکو کار نیز بیشتر شد.
تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.. سال ها بعد……
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. او بلافاصله بیمار را شناخت.
مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.
روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت.
جمله ای به چشمش خورد.
“همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است”