موسى کاظم (ع) و هدایت بشر حافى
روزى امام کاظم (ع) از کوچهاى در بغداد عبور مىکرد. به خانهاى رسید که صداى ساز و آواز و پایکوبى از درون آن به گوش مىرسید و نشان مىداد که اهل این خانه در ناز و نعمت و هوا و هوس و خوشگذرانى غرقند.
در این هنگام کنیزى براى ریختن خاکروبه از خانه بیرون آمد. امام کاظم (ع) از او پرسید: آیا صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیز پاسخ داد: آزاد است. امام (ع) فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولاى خویش پروا مىکرد.
کنیز به درون خانه برگشت. بُشر (صاحب خانه) از او پرسید: چرا در ریختن خاکروبه تأخیر داشتى؟ کنیز جریان گفتگو با مرد غریب - امام کاظم (ع)- را براى او شرح داد. پیام امام (ع)، بُشر را به خود آورد و او را از خواب غفلت بیدار کرد و چنان تأثیرى در جان او نهاد که بىاختیار از جا برخاست و بدون این که لباس و کفش خود را بپوشد در پى امام (ع) به راه افتاد و شتابان خود را به ایشان رساند و از امام (ع) خواست که آن کلمات دلنشین را دوباره براى او بیان کند.
امام (ع) سخنانى چند درباره دورى از گناه و رها کردن مظاهر فریبنده دنیا و دنیاپرستى و نیز توجه به معنویات و عبادات با او گفت. بیانات امام (ع)، آبى سرد بر آهن گداخته بُشر بود، جان او را تکان داد و تغییرى در وى به وجود آورد، به طورى که در محضر امام (ع) اظهار شرمندگى کرده و به دست آن حضرت توبه نمود و از آن زمان، به سلک عارفان پیوست و دنیاپرستى را رها کرد و به بُشر «حافى» (پابرهنه) معروف شد؛ زیرا هنگامى که به دنبال امام (ع) دوید و به دست امام (ع) هدایت یافت، پا برهنه بود و از آن پس تا آخر عمرش پابرهنه ماند.(1)
پی نوشت
1- منتهى الآمال فى تاریخ النبىّ والآل، ج2، ص189.