غروب غریب
غروب غریب، در لا به لای دقیقه های خاکی بقیع قد میکشد. مدبنه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست میبرد تا مردم، آیه های زخمی نشناختنتان را به دوش بکشند و عذر نیاورند.
زمین، آبستن اشک میشود. خورشید، قد خم میکند و دست های ملتمس عرشیان، همگام با فرشیان، شعر بی قراری را در آغوش میکشند.
داغ در گلوی محبانتان منتشر میشود تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند.
نبض تاریخ به هم خورده است
نبض تاریخ، به هم خورده است. دشمنان، با زهرشان، قلب شما را نشانه رفته اند تا حوصله خدا را سر ببرند.
اینان، سپاهیان شیطانند که از دهلیزهای پرپیچ و خم جهالت و نکبت سردرآورده اند.
هنوز هم دنیا، از شکوه جاری شما وام میگیرد. هنوز هم خورشید، از چشمان شما تقلید میکند. دانشگاه، به نام شما زنده است؛ حوزه از زلال دانش شما آب میخورد و عطش دانش اندوزی راهیان عشق، با کلام شما سیراب میشود.