سفره خالی افطار...
مامان گفت شقایق بلندشو وسایل رو بذار. دیگه چیزی به افطار نمونده مادر . از جام بلند شدم و قبل از رفتن تو آشپزخونه یه نگاهی به بابا کردم . بابا که از خوردن مسکن های قوی ،بی حال دراز کشیده بود گوشه اتاق ، با چشمایی نیمه باز به تلویزیون نگاه می کرد و به دعاهای قبل افطار گوش می داد .
تازگی ها حمله هاش بیشتر شده بود و سردرد امانشو بریده بود . داروهاشم که انقدر کمیاب بود و گرون که مامان با بدبختی پیدا می کرد . هرچی هم می رفت بیمه واسه گرفتن پولش ، چیزی دستشو نمی گرفت . حقوقی هم که واسه بابا می ریختن با این اوصاف کافی نبود و این اوضاعو سخت تر می کرد .
مامان که به خاطرما و مراقبت از بابا نمی تونست سر کار بره . ما هم که چند تا دختر بودیم که دوتا مون ازدواج کرده بودن و بقیه مون هم درس می خوندیم .
مامان دوباره با سر و زیر لب اشاره کرد که …بیا دیگه دیره . آهسته رفتم تو آشپزخونه و گفتم : مامان ! چی بیارم واسه افطار ؟ چیزی درست کردی؟ … و مامان با چهره ای آروم جواب داد : نگران نباش شقایق جان ! تو پنیرو ببر. منم چند تا سیب زمینی پختم الان آب می ریزم سرد شه ، میارم . سفره مون خالی نیست خدارو شکر . چند تا خرماهم مونده . برو … برو … باباتم به هوای این که ما روزه ایم ، درست و حسابی چیزی نخورده ، گشنه اس .
یه لحظه دلم گرفت . تو دلم آرزو کردم کاش پسر بودم و می تونستم کاری بکنم که تو این اوضاع کمک باشه . بابا که جهیزیه دو تا خواهرمو جور کرده بود ، با هزینه های داروهاش دیگه خیلی دستمون خالی شده بود .از خیلی ها قرض کرده بودیم و هر ماه یه مقدارشم پس می دادیم . پول دانشگاه خواهر سومم بود و خلاصه خیلی فشار روی بابا زیاد شده بود . شایدم واسه همین بود که سردرداش این اواخر بیشتر شده بود . مامان می گفت شما فعلا” فقط به درساتون فکر کنید ولی … می دونستم بعضی وقتا به خاطر وضعیتمون مخصوصا” از وقتی ماه رمضون شده بود وسفره افطاری که می انداختیم ، از ما خجالت می کشید ولی نه به روش می آورد و نه شکایتی می کرد.
اذانو گفت و منم سفره رو انداختم . دور سفره نشستیم و شروع کردیم دعا کردن . بازهم نگاهی به بابا کردم تا ازش بخوام که اگه می تونه بیاد سر سفره … که دیدم بابا همین طور به اجزاء سفره خیره شده و قطره اشکی از گوشه چشماش داره می چکه . سعی کردم نفهمه دیدمش و سرمو پائین انداختم .
بغضمو قورت دادم و حواسم رفت به دعای بعد اذان … اللهم ادخل علی اهل القبور السرور … اللهم اشبع کل جائع……اللهم اشف کل مریض … الللهم سد فقرنا بغناک… وچشمامو بستم و زیر لب گفتم : الهی آمین
|