مدیریت استانی کردستان

  • خانه 
  • تماس  

سفره خالی افطار...

23 تیر 1392 توسط صالحی
چاپ

مامان گفت شقایق بلندشو وسایل رو بذار. دیگه چیزی به افطار نمونده مادر . از جام بلند شدم و قبل از رفتن تو آشپزخونه یه نگاهی به بابا کردم . بابا که از خوردن مسکن های قوی ،بی حال دراز کشیده بود گوشه اتاق ، با چشمایی نیمه باز به تلویزیون نگاه می کرد و به دعاهای قبل افطار گوش می داد .

تازگی ها حمله هاش بیشتر شده بود و سردرد امانشو بریده بود . داروهاشم که انقدر کمیاب بود و گرون که مامان با بدبختی پیدا می کرد . هرچی هم می رفت بیمه واسه گرفتن پولش ، چیزی دستشو نمی گرفت . حقوقی هم که واسه بابا می ریختن با این اوصاف کافی نبود و این اوضاعو سخت تر می کرد .

مامان که به خاطرما و مراقبت از بابا نمی تونست سر کار بره . ما هم که چند تا دختر بودیم که دوتا مون ازدواج کرده بودن و بقیه مون هم درس می خوندیم .

مامان دوباره با سر و زیر لب اشاره کرد که …بیا دیگه دیره . آهسته رفتم تو آشپزخونه  و گفتم : مامان ! چی بیارم واسه افطار ؟ چیزی درست کردی؟  … و مامان با چهره ای آروم جواب داد : نگران نباش شقایق جان ! تو پنیرو ببر. منم چند تا سیب زمینی پختم الان آب می ریزم سرد شه ، میارم . سفره مون خالی نیست خدارو شکر . چند تا خرماهم مونده . برو … برو … باباتم به هوای این که ما روزه ایم ، درست و حسابی چیزی نخورده ، گشنه اس .

یه لحظه دلم گرفت . تو دلم آرزو کردم کاش پسر بودم و می تونستم کاری بکنم که تو این اوضاع کمک باشه . بابا که جهیزیه دو تا خواهرمو جور کرده بود ، با هزینه های داروهاش  دیگه خیلی دستمون خالی شده بود .از خیلی ها قرض کرده بودیم و هر ماه یه مقدارشم پس می دادیم . پول دانشگاه خواهر سومم بود و خلاصه خیلی فشار روی بابا زیاد شده بود . شایدم واسه همین بود که سردرداش این اواخر بیشتر شده بود . مامان می گفت شما فعلا” فقط به درساتون فکر کنید ولی … می دونستم بعضی وقتا به خاطر وضعیتمون مخصوصا” از وقتی ماه رمضون شده بود وسفره افطاری که می انداختیم ، از ما خجالت می کشید ولی نه به روش می آورد و نه شکایتی می کرد.

اذانو گفت و منم سفره رو انداختم . دور سفره نشستیم و شروع کردیم دعا کردن . بازهم نگاهی به بابا کردم تا ازش بخوام که اگه می تونه  بیاد سر سفره … که دیدم بابا همین طور به اجزاء سفره خیره شده و قطره اشکی از گوشه چشماش داره می چکه . سعی کردم نفهمه دیدمش و سرمو پائین انداختم .

بغضمو قورت دادم و حواسم رفت به دعای بعد اذان … اللهم ادخل علی اهل القبور السرور … اللهم اشبع کل جائع……اللهم اشف کل مریض … الللهم سد فقرنا بغناک… وچشمامو بستم و زیر لب گفتم : الهی آمین

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: فرهنگی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدیریت استانی کردستان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فرهنگی
  • عرفه
  • دل نوشته
  • مناسبتی
  • خبر فرهنگی
  • خبر آموزشی
  • مقدمه
  • آخر زمان و مهدویت
  • قرآن
  • احادیث
  • مسائل شرعی
  • داستان
  • شعر
  • توصیه های بزرگان
  • پیامبران الهی
  • پاسخ به شبهات دینی و اعتقادی
  • دعا
  • خبر پژوهشی
  • پزشکی
  • تحقیق
  • مسابقه
  • متفرقه
  • ولایت مداری
  • حدیث

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

امام زمان

مهدویت امام زمان (عج)

سوره قرآن
ذکر روزهای هفته

آمارگیر وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس