دل نوشته .... طوفان آخرت
در دنیای پر از هیاهوی آدمها آنگاه که همه در امواج مشکلات خود را گم می کنند و کشتی زندگی در حال غرق شدن هست وآن گاه که در تنهایی خود مانده است بدون هیج همدمی همه به دنبال فریاد رس می گردند که شاید طوفان حوادث از آسمان زندگی بشریت رخت بربندد وآفتاب مهربانی وامید نور خود را براهالی زمین بتا با ند .
روزگاری طوفان حوادث ومشکلات مرا با خود به گوشه و کنار دنیا می برد بدون سرپناهی وامیدی که بتوان نفس کشید. آخرین لحظاتی که از عمر آرزوها باقی مانده بود در حال نابود شدن بودم دریغ از هم زبانی که بتواند با من در تنهاییهایم گریه کند و مرغ دلشکسته خیالم را آرام کند به هر کس که دل بسته می شود آخر با بی وفایی بند دلت را پاره می کند و تنهایت می گذارد در این روزگار بود که ندای الهی از خانه پر از محبت آمد و بی اختیار مرا فرا خواند ونشانه مکانی امن وپناهی استوار را به من داد مکانی که صاحب خانه آن بدون هیچ منتی ازمن میهمان نوازی کرد قلعه ای بود که هیچ طوفانی از مشکلات وحوادث نمی توانست آن را تکانی بدهد آدمک بیچاره آرام آرام دلش آرام گرفت مرحمی بر زخمش گذاشته شد که دیگر هیچوقت دردی احساس نکند چه خوب روزگاری بود آدمک تنها یاوری پیدا کرده بود از جنس نور، سرپناهی داشت به محکمی عرش آسمانها سالها را با این حس وحال سپری کرد ولی بیجاره آدمک ندانست که به چه خانه ای پا گذاشته است نمی دانست که باید چه مسولیتی را در قبال این همه محبت بپذیرد ونمی دانست که باید چه دردی را تحمل کند که حتی تمام دردهایی که در طول عمر کشیده به آن نمی رسد.آری درد دوری یار ودرد ندیدن یار چرا که ندیدن یار وعاشق شدن به او بسی سخت تر است از دیدن یار وکنارش نشستن…..
دنیای تازه ای به روی آدمک باز شده بود طوری که هیچگاه مشکلاتی را که داشت به یاد نمی آورد اما تازه فهمیده بود درد یعنی چه ؟غصه یعنی چه؟ مشکل یعنی چه؟گریه کردن وتنهایی یعنی چه؟
آری من دراین حال وهوا بزرگ شدم طوری که تمام تلاشم را می کنم تا که بتوانم روزی روی صاحب خانه ای را ببینم وبتوانم روزی در کنار مولایم در رکاب او دنیای پر از محبتی که من آن را به دست آورده بودم برای بی پناهان دیگری فراهم کنم.(ژیلا زین الدینی از طلاب فارغ التحصیل)