دل نوشته .... امروز که قلم برداشته ام می خواهم از چیزی بنویسم که.......
به نام تنها پناه بی پناهان
امروز که قلم برداشته ام میخواهم از چیزی بنویسم که ……
روزها پشت سر هم می گذشت دوران دبیرستان هم به اتمام رسید ، آدم ها به سرعت تغییر می کردند نمی دانم چرا هر روز بیشتر از دیروز از این تغییرات می ترسیدم هرلحظه به خودم می گفتم نکند شبیه آنها بشوم ، نکند غافل از یاد او شوم ، نکند دیگر من هم به همه ی مقدسات بی توجه بشوم نکند روزی بیاید که نمازم فقط در ماه رمضان باشد و عزاداریم برای امام حسین (ع) در ماه محرم ، به اندازه ی یک رفتن ساده به خیابان و نگاه کردن به عزاداری ها باشد . باور کن خدایا دلشوره دارم که ئچه کنم ؟ من آدم ضعیفی هستم اگر تو نباشی هر لحظه امکان دارد غافل شوم و با شیطان مچ شوم ، خدایا کمکم کن. کمکم کن ؟؟؟؟
روزی زمستانی بود که قلبم از سرمای آدمها یخ زده بود ،نا خواسته نه اینکه من بخواهم باور کن من هیچ دخالتی در ان نداشتم من فقط از خدا خواستم کمکم کند . تصمیم گرفتم بروم جایی که من با شیطان کمتر آمد و شد و بگو بخند داشته باشم ، تا اینکه مرا به این مکان مقدس آورد . تنها جایی که خیلی دورم از شیطان ، از این قسم خورده ی که قصد دارد هر لحظه مرا فریب بدهد ، تنها مکان برایم حوزه بود . وقتی آزمون ورودحوزه را دادم ، سخت ترین آزمون دنیا برایم بود و مهم ترین آزمون زندگیم . وقتی جواب اولیه آمد و قبول شدم از همان لحظه به خدا گفتم که باز هم بیشتر کمکم کند در این شرایط سخت ، حرفهای رنگارنگ مردم ، نگاه هاشون ، دید آنها به حوزه و ….
البته این آزمون ارزش تمام حرف ها و نگاه ها را برایم داشت . وقت مصاحبه رسید دل تو دلم نبود ، نه اینکه از آدم ها بترسم یا دلشوره ی آدم ها را داشته باشم . از اینکه خانم فاطمه الزهرا (س ) واسطه نشود و من رد شوم ، از اینکه خادمی حضرت زهرا (س ) نصیبم نشود . ماه رمضان بود نزدیک به جواب مصاحبه ام ، نزدیک به مورد قبول شدن حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) بود . وقتی وارد سایت شدم و دیدم که اسمم نیست به همان حضرت زهرا (س) قسم با زبان روزه زار زار گریه کردم . گفتم لیاقت خادمی نداشتم ، لیاقت اینکه نوکری حضرت و بکنم ندارم. سر سجاده آنقدر گریه کردم و از خدا خواهش کردم که این لیاقتو نصیبم کند و کارم درست شود . وقتی هر روز به حوزه سر میزدم و تو دلم میگفتم :خدایا روزی می رسد که من بیام اینجا تو این مکان باشم . حس و احساس کسی رو داشتم که عشقش رو از دست داده مثل فرهاد دنبال عشقش میگرده. تا اینکه دوباره رفتم تو سایت ، باورم نمیشد اسمم بود از خوشحالی دلم می خواست جیغ بکشم داد بزنم. شاید این حسو دقیق نمیشه بیان کرد اما آنقدر هیجان زده و خوشحال بودم که گریه میکردم . خداجون قبولم کردی و اسه نوکری حضرت زهرا (س) ، واقعا این مکان لیاقت می خواهد نه تنها لیاقت بلکه نیت پاک می خواهد ، نمیدونم واسه من که اینجور بود از دوستامم که می پرسم همین نظر رو دارند. از همون روز تصمیم گرفتم خدمتگذار و خادم حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) باشم ، تو حوزه درس خوندنش یه حس دیگه ای داره، من که عاشق زبان انگلیسی بودم و میتونستم مثل خیلی ها بهترین رتبه هارو بیارم باکمی تلاش ، ولی برای دانشگاه آنفدر هیجان نداشتم که برای حوزه داشتم . اینجا آرامشی را که به من میدهد شاید هیج جا این آرامش را نداشته باشم . بزرگترین آرزویم و بهترین آرزویم آمدن به همین جا حوزه بود . واقعا هم که بهترین است . وقتی به من گفتن که دیگر طلبه ای احساس یک بار سنگین کردم و میکنم واقعا من لیاقت طلبه بودن را ندارم ، وقتی با وضو و کلی امید پا به حوزه می گذارم انگار تمام دنیا را به من داده اند. وقتی وارد حوزه شدم زندگی را طور دیگری دیدم واقعا دیدم که دنیای ماشینی چقدر ما را دور کرده و ما را غافل !!!!
وقتی دیدم عده ای تصمیم دارند خودشان را درگیر این دنیای عروسکی آدمها نکنند به وجد آمدم . این آدمها حیایشان ، پاکی ، صداقت و مهم تر ازهمه خدا برایشان مفهوم دارد نه آرایش و بی حیایی و خود را به نمایش دادن .
وقتی به خیابان می آیم و می بینم که اکثر آدمها زن ومرد خودشان را شبیه عروسک می کنند و به خیابان می آیند و خودشان را به یکدیگر نشان می دهند عذاب می کشم . ولی این مکان همه ساده ، هیچکس نمی خواهد خود را به دیگری نشان دهد همه می خواهند طوری باشند که انسان بودن را نشان دهند ….
امیدوارم در راه بزرگی که قدم گذاشته ام خدا و حضرت زهرا (س) و ائمه اطهار (ع ) من را کمک کنند که بتوانم در بهترین دوران طلایی زندگیم خودسازی کنم
به امید موفقیت تمام عزیزانی که قدم نهاده اند در این راه پر برکت
الهام احسانی قدس- طلبه پایه ی دوم حوزه علمیه فاطمه الزهرا (س )