انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه
در نوشته های علامه ذوالفنون استاد حسن زاده آملی سیر می کردم که این مطلب را دیدم:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه
مولانا امیرالمومنین علی علیهالسلام
«قیمه کل امری ما یحسنه».
رسالهای در موضوع انسان کامل از نظر نهجالبلاغه و وجوب وجود چنین فردی به دوام در نشاه عنصری، بمناسبت کنگره هزاره نهجالبلاغه تأسیس گردید، تهیه و بساحت مبارک اهل درایت و ولایت آن بنیاد خیر نهاد با هزاران تحیت و سلام اهدا گردید، این مقاله وجیزهای از آنست.
«و انا لامرأالکلام و فینا نشبت عروقه و علینا تهدلت غصونه».
معجزات سفرای الهی بر دو قسم است: قولی و فعلی. معجزات فعلی تصرف در کائنات به قوت ولایت تکوینی باذن الله تعالی است. از آنجمله است واقعه شجره قاصعه نهجالبلاغه که درخت به امر رسولالله صلیاللهعلیهوآله از جای خود کنده شد و مانند مرغی بالزنان به سوی پیغمبر اکرم شتافت.
قلع درب قلعه خیبر بدست یدالله امیر علیهالسلام که خود فرمود:
«والله ما قلعت باب خیبر و قدفت به اربعین ذراعا لم تحس به اعضائی بقوه جسدیه و لاحرکه غذائیه ولکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مضیئه» در عداد معجزه فعلی است.
معجزات قولی، علوم و معارف است که به تعبیر امیر علیهالسلام در خطبه اشباح نهجالبلاغه از ملائکه اهل امانت وحی از حظائز قدس ملکوت بر مرسلین نازل شده است.
معجزات فعلی، موقت، و بعد از وقوع، عنوان تاریخی دارند بخلاف قولی که دائمیاند. آن، عوام را بکار آید که با محسوسات آشنایند، و این خواص را گوهرشناسند. به قول خواجه در شرح اشارات:
«الخواص للقولیه اطوع و العوام للفعلیه».
در سلسله معجزات قولی، قرآن مجید است که صورت کتبیه خاتم صلیاللهعلیهوآله است، و معارف صادر از اهل بیت عصمت و وحی چون نهجالبلاغه و زبور و انجیل آلمحمد صلیاللهعلیهوآله صحیفه سجادیه و جوامع روایی، تالی آن. آری تنها معجزه فعلی باقی پیغمبر قبله مدینه طیبه است که بدون اعمال قواعد و آلات نجومی آن را در غایت استوار تعیین فرمود و بسوی کعبه ایستاده و فرمود:
«محرابی علی المیزاب».
اگر کسی با نظر تحقیق و انصاف در معارف اهل بیت وحی تدبر کند اعتراف میکند که این همه معارف از مدرسه و معلم ندیده، جز از نفوس مؤید به روح القدس نتواند بود، و خود آنها بهترین حجت بودن آنان است که: «الدلیل دلیل لنفسه». نهجالبلاغه نمونهای بارز از این کالای پربهای بازار معارف است.
ادعیه ماثوره و مناجاتها، هر یک مقامی از مقامات انشائی و علمی آن بزرگان است. لطائف ذوقی و دقائق شهودی که در اینها نهفته است در روایات نیست که در اینها مخاطب مردمند و با آن به فراخور فهمشان سخن میگفتند، و در آنها با جمال و جلال مطلق بخلوت راز و نیاز مینشستند لذا آن را که در گنجینه نگارخانه عشق داشتند به زبان آوردند.
نهجالبلاغه، در جمیع شئون و امور حیات انسانی نهجی قویم است که اگر در آن ترتیب حروف تهجی از الف تا یا، در هر یک از آن شئون بحث گردد اصول و امهاتی را حائز است که هر اصلی خود شجره طیبه فروع و اثمار بسیار است.
بر اثر عظم مقام و منزلت گفتار آنجناب که مسحهای از علم الهی، و قلبی از نور مشکوه رسالت، و نفخهای از شمیم ریاض امامت است، از زمانش تاکنون بسیاری از اعاظم علما در جمعآوری کلماتش سعی بلیغ مبذول و اهتمام بسزا اعمال نمودهاند و عدهای از آنان را در رساله اصل این وجیزه ذکر کردهایم.
«اللهم بلی لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه». عقل و نقل متفقاند بر اینکه نشاه عنضری هیچگاه خالی از انسان کامل مکمل که واسطه فیض است، نیست. و هر دو ناطقند که:
«الامام اصله قائم فعله دائم، کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها».
این سنت الهی در نظام ربانی و عالم کیانی است:
«فلن تجد لسنت الله تبدیلاً و لن تجد لسنت الله تحویلاً».
در نهجالبلاغه حدود یکصدو چهل مورد از بیان ولی الله اعظم وصی علیهالسلام در اوصاف اولیاءالله اعم از رسول و نبی و وصی و ولی آمده است که هر یک در موضوع مذکور اصلی پایدار و دستوری استوار، و مشرب آب حیات و منبع شراب طهور است و در رساله نامبرده بیش از هفتاد موضع را به اختصار و فهرستوار نقل و در پیرامون برخی از آنها بحث کردهایم و در این خلاصه به ایجاز اشارتی مینماییم:
ولی الله
این چنین انسان ولی الله است، «و لهم خصائص حق الولایه»(1) ولی، از اسماء الله است «و ینشر رحمته و هوالوالی الحمید»(2) و اسماء الله باقی و دائماند. «فاطرالسموات والارض انت ولیی فی الدنیا والاخره».(3) مظهر اتم و اکمل این اسم شریف ساحت ولایت کلیه است و آن انسان کامل است که تواند باذن الله در ماده کائنات تصرف کند و قوای ارضیه و سماویه را در تحت تسخیر خویش درآورد بلکه چه جای تصرف که اقتدار بر انشای اجرام عظیمه دارد.
چه: «العارف بخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمه».
این اذن الله، اذن قولی نیست بلکه اذن تکوینی منشعب از ولایت کلیه مطلقه الهیه است.
«و اذ یخلق من الطین کهیئه الطیر باذنی».(4) و این ولایت تکوینی است نه تشریعی چه تشریعی خاص واجب الوجود است که شارع و مشرع است و برای عبادش شریعت و آیین قرار میدهد و جز او کسی حق تشریع شریعت ندارد. پیغمبر مأمور بانذار و تبشیر است و مبلغ و مبین احکام، نه مشرع «انما انت منذر و انما انت مبشر».
ولایت بحسب رتبب عالی و ارفع از رسالت و نبوت است چون ولایت نبی جنبه حقانی دارد و نبوتش وجهه خلقی، لذا ولایت، باطن نبوت و رسالت است و نیل به این دو مبتنی بر آن میباشد.
نبی صلیاللهعلیهوآله به وصی علیهالسلام فرمود:
«انک تسمع ما اسمع وتری ما اری الا انک لست ببنی».(5)
علی علیهالسلام را فضل نبوت نیست ولی به نور ولایت میشنود آنچه را رسول میشنود و میبیند آنچه را رسول میبیند. مسعودی در مروج از سبط اکرم رسول صلیاللهعلیهوآله در وصف وصی علیهالسلام پس از شهادت و رحلتش، نقل کرده است که:
والله لقد قبض فیکم اللیله رجل ما سبقه الاولون الا بفضل النبوه».
و نیز بحرانی در تفسیر برهان از صادق آل محمد نقل میکند که:
«ادنی معرفه الامام انه عدل النبی الا درجه النبوه».
رسول و نبی، از اسماءالله نیستند ولی «ولی» از اسماءالله است لذا ولایت منقطع نمیگردد، به خلاف رسالت و نبوت. چون ولایت شامل رسالت و نبوت تشریعی و غیرتشریعی که در اصطلاح اهل معرفت نبوت عامه گویند و انباء معارف و اخبار حقایق را از وی دانند، میباشد، در فص عریز، عزیزی به فلک محیط عام تعبیر گردید.
ولایت تشریعی و تکوینی هر دو در مقام توحید فعل به یک ولایت بازگشت میکنند. لااله الا الله وحده وحده وحده، که توحید ذات و صفات و افعال است نه تاکید. و الیه برجع الامر کله.
خلیفه الله
این چنین انسان خلیفه الله است،
«اولئک خلفا الله فی ارضه و الدعاه الی دینه»(6)خلیفه باید به صفات مستخلف عنه و در حکم او باشد وگرنه خلیفه نیست. لذا فرمود «و علّم آدم الاسماء کلها» که جمع محلی به الف و لام مؤکد به کل آورد.
«و انی جاعل فی الارض خلیفه» دال است که وصف دائمی حقیقهالحقایق جلت عظمته جاعلی این چنین است، پس همواره مجعولی آن چنان باید زیرا «جاعل» است نه «جعلت و اجعل» و نحوهما. چنانکه کلمه «انی» آیه ناطق است که جز حق تعالی هیچکس حق تعیین خلیفه ندارد، همانند: «انی» و «عهدی» آیه «و اذا بتلی ابراهیم ربه بکلمات»(7) همانطور که جز حق تعالی کسی حق تشریع ندارد و این ولایت خاص واجب الوجود است و متخلف در قرآن و سنت ظالم خوانده شد.
اسم بر دو قسم است: یکی ذات ماخوذ با صفتی و معنی که اسم تکوینی عینی خارجی است و هر اسمی شأنی از شئون ذات واجب و تجلیای از تجلیات اوست. پس اسماء ظهورات و بروزات تجلیات هویت مطلقهاند که حقائق عینیهاند، «کل یوم هو فی شأن»(8) «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماءالحسنی».(9) و دیگر اسم اسم، که الفاظند.
آگاهی به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولی آنچه که موجب تفاخر آدم و تفضل او بر ملائکه است و منشأ آثار وجودی و سبب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانی میگردد این است که نفس دارای حقائق عینیه آنها گردد. یعنی خلافت مرتبهای است جامع جمیع مراتب عالم. در فص ثمین آدمی چه خوش نقشی نموده از خط یار که گفت:
«فسمی هذا المذکور ـ یعنی الکون الجامع ـ انسانا و خلیفه فاستخلفه فی حفظ العالم فلا یزال العالم محفوظا مادام فیه هذا الانسان الکامل».
قطب زمان
این چنین انسان قطب زمان است. «ان محلی منها محل القطب من الرحی» (نهجالبلاغه خطبه شقشقیه) رحی بر قطب دور میزند و بر آن استوار و بدان پایدار است. مقام قطب همان مرتب امامت و مقام خلافت الهیه است، که نه تعدد در آن راه دارد و نه انقسام به ظاهر و باطن و نه شقوق اعلم و اعقل و غیرها. کلمه خلیفه بلفظ واحد در آیه «انی جاعل فی الارضا خلیفه» و بسط کرمه: «لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا».
و فرمود امام صادق علیهالسلام : «لا یکون امامان الا واحدهما صامت». و قول صاحب سرالعالمین: «والعجب من حق واحد کیف ینقسم ضربین و الخلافه لیست بجسم ینقسم و لابعرض یتفرقه و لا بجوهر یحد فکیف توهب اوتباع» هر یک اشارت به این مطلب سامی دارد.
مصلح بریه الله
این چنین انسان مصلح بریهالله است.
«انما الائمه قوام الله علی خلقه و عرفائه علی عباده لایدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لایدخل النار الا من انکرهم و انکروه».(10) چه واسطه در فیض و مکمل نفوس مستعده است و اعظم فوائد سفرای آلهی تکمیل قوه علمیه و عملیه خلق است. بریه بمعنی خلق است، «اولئک هم خیر البریه» چون انسان کامل کون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه تمام اسماء در ید قدرت اوست. صورت جامعه انسانیه غایه الغایات تمام موجودات امکانیه است. بنابراین دوام مبادی غایات دلیل استمرار بقای علت غائیه است، پس به بقای فرد کامل انسان بقای تمام عالم خواهد بود. فی الکافی عن الصادق علیهالسلام : «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت».
معدن کلمات الله
این چنین انسان معدن کلمات الله است.
«فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن».(11) این
مقام در صحف عرفانیه تعبیر به مرتبه عمائیه است که مرتبه انسان کامل است و آن جمع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلیه و جزئیه و مراتب طبیعت در اصطلاح اهل الله تا آخر تنزلات و تطورات وجود است و فرق و تمیز به ربوبیت است چنانکه قائم آل محمد صلیاللهعلیهوآله در توقیع رجبی فرمود:
«فجعلتهم معادن لکلماتک… لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک…».
دو ضمیر «بینها الا انهم» مانند دو ضمیر کریمه: «علم آدم الاسماء کلهاثم عرضهم» است و در «فیهم کرائم القرآن» سخنی در پیش است.
حجت الله
این چنین انسان حجت الله است.
«اللهم بلی لا تخلوالارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا».(12) در حکمت متعالیه مقرر است که هیچ زمانی، خالی از نفوس مکتفیه نیست و آنکه اتم و اکمل است حجهالله است پس هیچ زمانی خالی از حجه الله نباشد. امام صادق علیهالسلام فرمود: «الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق» در دعای عرفه صحیفه سجادیه است:
«اللهم انک ایدت دینک فی کل اوان بامام اقمته علما لعبادک…» این حجت خواه ظاهر باشد و خواه غائب، شاهد است. شاهدی قائم که هیچگاه قعود ندارد، امام باقر علیهالسلام فرمود: «اذا قام قائمنا»، و همچنین در تفسیر امام صادق علیهالسلام : «من اقر بقیام القائم علیهالسلام …» و نیز در کلام ثامنالحجج علیهالسلام : «لا تخلوا الارض من قائم منا ظاهر او خاف» و هکذا در روایت دیگر که اتکا به قائم است.
فائده وجود امام منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست بلکه موجودات و کمالات وجودیه آنها بسته به وجود او هستند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او مستمر است، علاوه اینکه غایب ماییم که در حجابیم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جایی میگذاریم. در احتجاج طبرسی از قائم علیهالسلام نقل کرد که:
«و اما وجه الانتفاع بی فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس اذا غیبها عن الابصار السحاب» همین بیان را امام صادق بلکه خاتم صلیاللهعلیهوآله به جابر انصاری فرمود.
عقل مستفاد
این چنین انسان عقل مستفاد است.
«ان هیهنا العلما جما لو اصبت له حمله» (نهجالبلاغه) که همه حقائق اسمائیه را واجد است و جمیع مراتب کمالیه را حائز.
«کل شی احصیناه فی امام مبین»(13) زیرا هر چه که به امکان عام برای باری تعالی و مفارقات نوریه ممکن است، واجب است. که امکان استعدادی در آنان نیست. از جنبه تجرد روحانی انسان کامل و کمال اعتدال وجودی او که بالفعل نفس مکتفی و کامل است باید بالفعل مظهر تام جمیع اسماء و صفات الهی باشد زیرا از آن جانب امساک نیست و از اینجانب هم قابل کامل است.
این چنین فرد را جام جهاننما و به اسامی بسیار دیگر نامند و در موجودات داناتر و بزرگوارتر از او موجودی نیست که زبده و خلاصه موجودات است و تمام عمال کارخانه وجود، خادمان اویند و گرد او طواف میکنند، و خود مرتبط با عقل بسیط که عقل کل است میباشد بلکه متصل با عقل کل است بلکه متحد با آن است بلکه اتحاد هم از ضیق تعبیر است و از روی لاعلاجی بفنا تعبیر کردهاند اما فنایی که قره عین عارفین است.
شأن هر موجود این است که معلوم و معقول انسان گردد و انسان را شأنیت این که عاقل آنها گردد. لذا انسان کامل حائز رتبه «کل شی احصیناه فی امام مبین» است.
ثمره شجره وجود
این چنین انسان ثمره شجره وجود و کمال عالم کونی و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است.
«نحن صنائع الله و الناس (والخلق خ ل) بعد صنائع لنا» چه غایت قصوی در ایجاد عالم و تمام و کمال آن خلقت انسان است و غایت وجود انسان به فعلیت رسیدن دو قوه عقل نظری و عملی اوست. عالم کارخانه عظیم انسانسازی که اگر این چنین انسان تولید نکند عبث در خلقت لازم آید اما خلقت سایرین به طفیل او است.
شیخ اجل ابن سینا را در مبدأ و معاد کلامی به کمال در این مطلب سامی دارد که:
«کمال العلم الکونی ان یحدث منه انسان و سائر الحیوانات و النباتات یحدث اما لاجله و اما لئلا تضییع الماده کما ان البناء یستعمل الخشب فی غرضه فما فضل لا یضیعه بل یتخذه قسیا و خلالا و غیر ذلک، و غایه کمال الانسان ان یحصل لقوته النظیرته العقل المستفاد، و لقوته العملیه العداله و هیهنا یتختم الشرف فی عالم المواد».
و همچنین در آخر الهیات شفا در وصف چنین انسان گوید: «کادان یصیر ربا انسانیا و کادان تحل عبادته بعدالله تعالی و هو سلطان لعالم الارضی و خلیفه الله فیه».
حاصل اینکه مقصود از خلقت منحصر در انسان کامل است و خلقت سائر اکوان از جهت احتیاج به ایشان در معیشت و انتفاع به آنها در خدمت است، تا آنکه مواد صنایع و مهمل نگردد و هیچ حقی از حقوق فوت نشود.
«صائن الدین» در «تمهید» سر این اصل سدید در غایت حرکت وجودیه گوید: «الغایه للحرکه الوجودیه هی الکمال الحقیقی الحاصل للانسان (و در غایت حرکت ایجادیه گوید: «غایه الحرکه الایجادیه هو ظهور الحق فی المظهر التام المطلق» نویسنده گوید: یا باید به پندار سوفسطایی منکر حقیقت بود، و یا قائل به حقیقت منحصر در طبیعت، و یا معترف به ورای طبیعت بدون غرض و یا غرض را عناصر دانست و یا معادن و یا نباتات و یا حیوانات و یا انسان غیرکامل و یا انسانی که در قوه نظری و عملی به کمال غایی رسیده؟ شواهد برهان بر رد، جز رأی سدید اخیر بسیار است. پس اگر عالم کونی و نشأه عنصری را چنین انسان در همه وقت نباشد باید آن را بیکمال گفت، چون شجر بیثمر. لذا هیچگاه نشأه عنصری که عالم کونی است خالی از انسان کامل نیست.
مؤید به روح القدس
این چنین انسان مؤید به روحالقدس و روح است.
«اری نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه».(14)
روح را چون عقل و نفس به اشتراک لفظ اطلاقات گوناگون است از روح بخایر گرفته تا روحالقدس و روح من امره تعالی. نفس قدسی انسان کامل از شدت اعتدال مزاج به حسب صعود به روح القدس ارتضاء مییابد و فانی در آن میشود و از کثرت حدت ذهن و شدت ذکاء و صفای روح بلاواسطه معلم بشری از کمال مطلق میگیرد.
مؤید به روحالقدس چنان که از تعلم بشری غنی است، بر اثر قوت حدسش از تفکر و تروی بینیاز است. شیخ در اشارات و دانشنامه در اثبات وجود قوه قدسیه از غبی گرفت تا به غنی یعنی غنی از تعلم و تفکر رسید و حمای بزرگ و مشایخ عرفان قدیما و حدیثا در اثبات آن برای انسان کامل بر برهان و عرفان سخن راندند و از اهلبیت وحی که قدوه و اسوه ارباب معارفاند در روحالقدس و خصائص نائل به آن روایاتی در جوامع مروی است که:
«بروح القدس عرفوا ما تحت العرش الی ما تحت الثری و روح القدس لایلهو و لا یلهو و لایلعب و لاینام و لایغفل و لایزهو و روح القدس کان یری به».
صاحب مرتبه قلب
این چنین انسان صاحب مرتبه قلب است.
«ان هذه القلوب اوعیه فخیرها اوعاها» قلب مقام ظهور و بروز معارف حقه الهیه به تفصیل است یعنی در مرتبه قلب معانی کلی و جزئی مشاهده میگردد، عارف، این مرتبه را قلب و حکیم، عقل مستفاد میگوید. از این جهت قلب است که پیوسته در تقلب و همواره در قبض و بسط است لذا مظهر اتم «کل یوم هو فی شأن» است. و اوسع از او خلقی نیست. و جای او را حد حدود و مقام یقف نیست و هر چه مظروف او در او ریخته شود ظرفیت و گنجایش او بیشتر میگردد و مظروف اوماء حیات از نسخ او است که یعنی علوم و معارف، «و ان الدارالاخره لهی الحیوان» پس این گوهر ورای عالم طبیعت و عاری از ماده و احکام آن است.
امام صادق علیهالسلام قلب مجتمع را مدینه حصینه خواند که تواند حامل اسرار ولایت گردد یعنی اسرار ولایت در دههای ویران بیدروازه و بیبرج و بارو نهاده نمیشود باید شهر باشد شهری که حصن الهی باشد. امیر علیهالسلام در نهجالبلاغه حامل اسرار ولایت را صدور امینه خواند که ودایع الهی باید به امناءالله داده شود. انسان کامل قلب عام امکان است و قلب برزخ بین ظاهر و باطن است و همه قوای روحانی و جسمانی از او منشعب میگردند و از او فیض به آنها میرسد.
انسان کامل که واسطه فیض است جالس در حد مشترک بین عالم ملک و ملکوت است که با هر یک آن دو به وجهی مشارک است هم مانند ملائکه مطلع بر ملکوت سماوات و ارض است و نصیبی از ربوبیت دارد و هم به احکام بشری اینسویی متصف است، هر چند هر انسانی را نصیبی از ربوبیت است لکن مرتبه تامه آن انسان کامل را است چنانکه عبودیت او نیز عبودیت تامه است.
دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم ان الحمدالله رب العالمین.
پانوشتها:
______________________________
1ـ نهجالبلاغه، ذیل خطبه دوم.
2ـ شوری، 29.
3ـ یوسف، 102.
4ـ مائده، 111.
5ـ نهجالبلاغه، خطبه قاصعه.
6ـ نهجالبلاغه، حکمت 147.
7ـ بقره، 120.
8ـ الرحمن، 31.
9ـ اسرا، 112.
10ـ نهجالبلاغه، خ 150.
11ـ نهجالبلاغه، خطبه 152.
12ـ نهجالبلاغه، کلام امیر علیهالسلام به کمیل.
13ـ یس، 13.
14ـ نهجالبلاغه، خطبه قاصعه.