یار وفادار...
09 مرداد 1391 توسط صالحی
ای یار وفادار که رفتی ز برم
داغت شده خنجری میان جگرم
آن لحظه که خم شدم برای تدفین
تا شد دگر و نایستاد این کمرم
با فاطمه دختر چه سازم بی تو
گرید به هوای تو بر این چشمِ ترم
ای کاش غم تو را تحمل بکند
تنهایی دخترم شده خونْ بصرم
هر صبح به هر شام کنار قبرت
دنبال گُل تو فاطمه در به درم
ای یار سفر کرده خدا یارت باد
من عقدهی دوریت به سینه ببرم
هر گاه که دخترت نمازی خواند
یاد تو خدیجه میرسد بر نظرم