من از قبیله ی شبم ولی تو روشنی تبار
07 اسفند 1391 توسط صالحی
من از قبیله ی شبم ولی تو روشنی تبار
ببین چه ساده روز را نشسته ام به انتظار
چه فصل سرد و ساکتی پناه بر تو ای بزرگوار !
چرا نمی رسم به تو چرا نمی شود بهار ؟!
غمت به روی شانه ام دوباره گریه میکند
بیا و تسلیت بگو به شانه های سوگوار
از این سکوت خسته ام بیا صدا بزن مرا
و مرهمی بروی زخمهای کهنه ام گذار
به آسمان نمیرسم به حجم سبز خانه ات
دلم به انتظار تو ، تو بر ستاره ها سوار