مقاله ای باعنوان توکل؛ تکیه گاهی برای اهل دل
توکل؛ تکیه گاهی برای اهل دل
دراین مقاله فقر ذاتی نوع انسان، مفهوم توکل و تفویض و تفاوتهای آن دو را مورد کنکاش قرار داده و اهمیت، آثار و زمینه های تحقق توکل را تشریح کرده است که اینک با هم آن را ازنظر می گذرانیم.
دگرگونی و شدن، اقتضای کمالی جهان
انسان درزندگی خویش هرگامش متزلزل تر از آن است که خود بخواهد و بتواند بیاندیشد و یا بپندارد.از زمانی که خود را می یابد و با خود آشنا می شود مرگ را همانند هر تغییر و دگرگونی بنیان افکن دیگری می یابد که حضوری دایم دارد. از این رو برخی گفته اند که همواره باید پرسید چه مانده است نه این که چه گذشته است؟
به این معنا که باید از آن چه مانده پرسید نه از زندگی ای که گذشته است.برخی دیگر بر این باورند که زندگی با مرگ متولد می شود و جان می گیرد؛ چون هر زندگی در درون خود مرگ را می پروراند و هر دم آن بازدم مرگ است. البته شاید این باور، تصور و تصویری تند و نگاهی بدبینانه باشد ولی ترسیم درستی از حقیقت و بازنمایی دقیق از واقع است. این تصور و تصویر بازنمایی دقیق ذهن از وضعیت موجود بشر و بیان کننده درست مفهوم زندگی است.
زندگی به حقیقت آمیخته ای از شدن و مرگ است. مگر نه این است که حرکت جوهری و بیرونی انسان همواره به معنای شدن است و مگر نه این است که مرگ یعنی گام بلند شدن؛ به این معنا که ما درهر حرکتی در حال شدن هستیم و چه بخواهیم و چه نخواهیم این بود ما با شدن دایمی درونی و بیرونی همراه است.
شدن نیز تغییر و دگرگونی است که رخ می دهد و آدمی را گریزی از آن نیست. جهان به گونه ای آفریده شده که همه چیز آن از دایره سکون ثبات بیرون و دگرگونی جزو ذات آن قرارداده شده است. از این رو جهان بی تغییر و شدن معنا و مفهومی ندارد. اگر این شدن ها نبود هرگز چیزی به کمال نمی رسید و هیچ قوه ای به فعلیت در نمی آمد. از این رو شدن به عنوان اقتضای کمالی جهان و آفریده های آن امری اجتناب ناپذیر است.
هر شدن یعنی مرگ
هر شدنی به معنای مرگ است؛ زیرا آن چه بود، نیست می شود و چیز دیگری ایجاد و جانشین و جایگزین آن می گردد. در این میان سخن از امر ثابت و متغیر و رابطه ثابت و متغیر، مساله فلاسفه و فرزانگان است که به نظر می رسد که تاکنون پاسخ درستی نیافته اند و همچنان دغدغه آنان به شمار می رود.
شاید این ثبوت مانند هر امر دیگری در این دنیا نسبی و دارای مراتب باشد. از این رو حتی آن امر ثابت دراین دنیا به گونه ای متغیر است ولی بسیار آرام و کند این شدن را انجام می دهد به نحوی که محسوس ما نیست و کسی آن را درحال شدن نمی یابد درحالی که به گفته صدرایی حرکت جوهری حتی آن امر ثابت را از شدن بیرون نمی راند و استثنا نمی سازد.
هر شدنی، کمال نیست
اگر خوب بنگریم به آسانی درمی یابیم که هر شدنی، شدنی کمالی نیست و به جای آن که رو به بالا باشد به سمت هبوط و سقوط است. از این روست که ترسی همگانی پدید می آید و آدمی را از شدن هایش می هراساند که نکند این شدن از آن شدن های کمالی نباشد.
دراین جهان بی ثبات و دایم درحال شدن، کسی را می جوید تا تکیه گاهش شود. هم چون پیچک می ماند که به دیوار زندگی چنگ انداخته است و می کوشد خود را از تند بادهای شدن های ویرانگر نگه دارد.انسان که خود را موجودی چنین بی پـایه و اساس درحال شدن می بیند می کوشد تا به چیزی بچسبد و بدان بیاویزد، این بهترین ترسیم از حالت و وضعیت بشر است.
چه اگر خوب بنگریم وضعیت انسان بدتر از آن است که به تصویر درآمده است. نه انسان بلکه همه هستی که نامی از هستی از او برده اند با این وضعیت نابهنجار و دشوار روبه رو هستند.
اگر گفته شد که وضعیت پـیچک را دارد تصویر نارسا از وضعیت انسانی گزارش شده است. در تصویر درستی که قرآن برای موجودات هستی از جمله انسان ارایه دهد، همه موجودات چیزی جز ربط محض نیستند. به این معنا که مانند پیچک موجودی ربطی نمی باشند تا پای نسبت را دراین میانه واسطه کند و نوعی وجود حرفی برای خود قایل شود. انسان ها پذیرفته اند که اسم نیستند تا مستقل کامل باشند و بیرون از دروازه زمان و مکان تغییر قرارگرفته باشند.
چنان که پذیرفته اند فعل هم نیستند که به نوعی استقلال همراه گرفتاری در زمان و مکان و تغییر باشند، بلکه پـذیرفته اند که حرف هستند که نه وجودی مستقل و نه معنا و مفهومی کامل و یا همراه با زمان و گرفتار در تغییر دارد. این بهترین تصویری است که انسان برای خود ارایه می دهد ولی وضعیت از این هم دشوارتر است. انسان حتی نمی تواند مانند حرف و دارای وجود ربطی باشد، بلکه ربط محض است.
پیچک نیست تا نیازمند دیوار و پایه باشد، بلکه وجودی است که از معنا و مفهوم وجود تنها شدن و نیاز را ارث برده است و این گونه است که ملاصدرا آدمی را این چنین تصویر می کند که وجودی دارد که نتوان بیش از تعبیر ربط برای او واژه ای یافت. البته این نگره برخاسته از بینش قرآن است که آدمی را فقر محض و نیاز محض دانسته و می فرماید:
انتم الفقراء الی الله؛ شما نیازمند خدایید.
این نیاز در همه چیز است از وجود گرفته تا هر چیز دیگر. این گونه نیست که پس از تولد، دیگر نیازی به مادر نباشد. اصولا تولدی نیست، آن چه است تولدی در درون است نه بیرون. بنابراین اگر خداوند نظر بردارد فرو می پاشد و نیست می گردد. این فقر ذاتی است که همیشه انسان را به خدا ربط می دهد.
این تصویر قرآن از وضعیت بشر و هر آفریده دیگری است. اگر با این بینش بخواهیم زندگی کنیم نیازمند بازسازی اندیشه ها و نگرش های خود هستیم. می بایست به بازسازی رابطه خود با دیگران و جهان بپردازیم. این مسئله باعث می شود که وضعیت خود را بسیار شکننده و خطرناک بیابیم.
اکنون برخلاف پیچک که تنها به تکیه گاه و پایه نیاز داشت، به امری فراتر نیاز داریم مانند بخشی از تن وجود هستیم که بدون آن نیست و نابود می باشیم. این گونه است که مسئله توکل و تفویض، مفهوم واقعی خود را پیدا می کند.اکنون با این زاویه دید و با این تصور و تصویر از انسان به مسئله توکل می پردازیم تا نقش و جایگاه آن را در رابطه انسان و خدا بیابیم.
گستره معنایی توکل
توکل به معنای اعتماد (لسان العرب، ابن منظور؛ ج ۱۵ ص ۳۸۸) و در صورت متعدی شدن باحرف جار «علی» به معنای اعتماد کردن به دیگری است. (مفردات راغب؛ ص ۸۸۲) است. توکل بر خدا به معنای اعتماد و اطمینان به خدا کردن است. (مصباح المنیر؛ ج ۱ و ۲ ص ۶۷۰)عده ای، واژگان دیگری چون تفویض و حسبی را به معنای توکل گرفته اند، درحالی که مفاهیم و معانی این دو واژه تفاوت هایی با معنای واژه توکل دارد.
تفاوت تفویض و توکل
گاه واژه تفویض به معنای اختیار در مقابل جبر به کار می رود و گاه به معنای توکل است.تفویض واگذاری امری به خداست تا او خود مستقلا وارد عمل شود درحالی که در توکل انسان امری را خود همراه با تکیه و اعتماد بر خدا انجام می دهد. به عبارت دیگر در تفویض واگذاری صرف نهفته است ولی در توکل واگذاری استقلالی نیست بلکه خود انسان به عنوان بخشی از علت تامه عمل می کند.
وقتی امری به خدا تفویض شود به معنای آن است که خدا خود به عنوان علت تامه وارد شود و کار را به سرانجام رساند ولی در توکل این معنا نهفته است که فرد خود به عنوان بخشی از علت و عامل ایجادی عمل می کند و خداوند به عنوان علت برتر و کامل بر این تحقق و ایجاد دخالت می نماید.
از این رو شخص متوکل با توکل بر خدا اقدام به بستن پای اشتران می کند تا نگریزند. درحالی که در تفویض، شتران را به امان خدا رها کرده و از خدا می خواهد خود به عنوان علت تام و مستقل، شتران را در بند پنهان اراده الهی نگهداری کند.در نگرش اسلام و بینش قرآنی، انسان در کارهای خویش باید به اصل توکل توجه داشته باشد و برای انجام هر عملی خدا را به عنوان علت کامل درنظر بگیرد؛
زیرا هر آن ممکن است اراده الهی به امری دیگر تعلق گرفته و امور بر خلاف خواسته فرد بگردد. از آن جایی که در نگرش شیعی، جبر و تفویض به معنای استقلال شخص در عمل و یا وابستگی محض، معنا و مفهوم ندارد و امور دنیا و جهان بر پایه امر بین الامرین و منزله بین المنزلتین است بنابراین توکل معنای صحیحی می یابد.
حقیقت تفویض امور
اما سوال اینجاست که چرا در قرآن به مسئله تفویض اشاره شده و شخص، امور خویش را به خدا تفویض می کند و می فرماید: افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد؛ کارم را به خدا واگذار و تفویض می کنم زیرا خداوند آگاه و بینا به بندگان است؟در پاسخ به این پرسش باید یادآور شد که تفویض امر در این آیه به معنای واگذاری باطن امور است؛
زیرا انسان به باطن امور آگاه نیست و نمی تواند به پیامدهای مسایل به طور دقیق آگاه شود. از این روست که بسیاری از چیزها را ناپسند می دارد درحالی که خیر اوست و بسا اموری را پسندیده می داند که شر او در آن نهفته است. از این فرد با تفویض امر کلی خود، از خداوند می خواهد تا او را به کمال لایق برساند. در حقیقت عاقبت به خیری را از او می خواهد و درخواست می کند که خداوند با در اختیار گرفتن زمام امر او، وی را به مقصد برساند.
توکل مرتبه ای از تفویض
اگر بخواهیم میان دو مسئله تفویض در این آیه و مسئله توکل نوعی ارتباط برقرار کنیم می توانیم بگوییم که در نگرش تفویضی، انسان ارتباط خود و خدا را همانند ارتباط ربط محض می یابد از این رو کارش را به خدا تفویض می کند و در مسئله توکل خود را موجودی ربطی می یابد از این رو با توکل به کار خویش اقدام می کند.
شاید بهتر باشد با توجه به تصویر پیش گفته دو مرتبه را درنظر بگیریم و بگوییم که در تصویر توکلی، انسان در مرتبه ای خود را می یابد که وجودی ربطی است از این رو به توکل رو می آورد و خواهان یاری خداوند می شود و او را تکیه گاه و معتمد خود قرار می دهد. درحالی که در نگرش تفویضی، انسان به وجود ربط محض خود می نگرد و از خدا می خواهد تا خودم زمان امر او را به عهده گرفته و او را به مقصد کمالی برساند و از خود دور نسازد.
بنابراین توکل مرتبه ای از مراتب تفویض است و مرتبه تفویض در مرتبه ای عالی قرار می گیرد. بیشتر مردم اهل توکل هستند؛ زیرا نگاه و نگرشی ربطی به خود داشته و وجود خود را نسبت به خدا این گونه می بینند و عمل می کنند ولی گروهی اندک شمار هستند که خود را ربط محض دانسته و اهل تفویض می باشند.
بنابراین تفویض و توکل بستگی به مراتب معرفتی و شناختی فرد از نسبت خود به خدا دارد.این اندیشه به معنای جبر نیست؛ زیرا جبر به معنای وادار کردن بر کار و عمل و ناچار شدن بر آن به قهر و غلبه است و در حقیقت فرد در ایجاد فعل خود توانایی و قدرتی ندارد. (مفردات راغب ص ۱۸۳)
درحالی که در تفویض این گونه نیست و فر دخود را می بیند ولی این دیدن، دیدن ربط محض است و درمی یابد که سررشته امور به دست قادر مطلق است پس خود را به او واگذار می کند. به یک معنا در تفویض، واگذار یخود به خدا و در توکل واگذاری کار خود به خدا و در جبر نادیده شدن خود فرد است، چنان که اختیار به معنای نادیده گرفتن خداست .
الحقیر طلبه سطح 3 موسوی