لگد به پهلوی مادر که افتخار نباشد...
07 اسفند 1391 توسط صالحی
چگونه خانه ی ما بی تو بی بهار نباشد
چگونه دختر تو بی تو بی قرار نباشد..
تمام شهر که در فکر نبش قبر تو هستند..
چگونه دست علی سمت ذوالفقار نباشد؟
سه ماه گریه وهرروز بدتر از دیروز..
چگونه چشم من از فرط گریه تار نباشد
کسی نبود بگوید به مردم این شهر..
لگد به پهلوی مادر که افتخار نباشد..
ویا که مادری افتاد پیش نامحرم..
دودست بسته ی یک مرد..خنده دار نباشد..
کسی نبود بگوید که مادرم باید..
میان این در ودیوار..در فشار نباشد..
هزار مرتبه گفتم..بمان بمان مادر..
هزار مرتبه گفتم که رهسپار نباشد
شبی ندیدم از این سوی خانه در بستر..
سفیدی پر این باغ لاله زار نباشد..
مگر که میشود این مرد دلشکسته شبی
ز داغ مادر آن طفل سوگوار نباشد..
شبی نبود که بابا به قبر او نرود..
شبی نبود که او زائر مزار نباشد..