غرولند سارا كوچولو
همه بزرگترای خونه سر سفره صبحونه جمع شده بودن ،
سارا در حالی كه دستاش روی چشاش بود و چشاش رو می مالید اومد سرسفر نشست ولی انگاری خیلی دلخوره!
با اخم گفت مامان : مگه نگفتی بیدارم می كنی ؟ آخه چرا بدقولی كردی!چرابرا نماز بیدارم نكردی ؟
مریم خانوم كه فكر نمی كرد بیدار شدن برای سارا انیقده مهم باشه گفت:
آخه دختر گلم شما خواب بودی ، دلم نیومد بیدارت كنم.حالا زودی بیا صبحونه تو بخور .
اما سارا بازم حرف خودشو زد!
مامان ! من كه به شما گفته بودم بیداركنی. نخیر مرغ یه پا داشت و دس بردار نبود .
مادر بیچاره دیگه مونده بود چی بگه!
سارا با ناراحتی ازاتاق بیرون رفت.
یه میز گرد خونوادگی تمام عیار شروع شد . موضوع میزگرد رو گفتگوی مامان وسارا تعیین كرده بود !
حالا واقعا مادر باید سارای 7 ساله رو برای نماز بیدار می كرد ؟!!
پدر بزرگ صحبتو شروع كرد و گفت :
خب ،حق با دخترمه. چون گفته بیدارش كنی بایدصداش می زدی.اگه نگفته بوداشكالی نداشت.
پدربزرگ برای حرفش دلیل هم آورد . حضرت امام خمینی (ره) هم همین كارومیكردن، اگه بچه ها خواب بودن صداشون نمی كرد اگه بیدار بودن مرتب از شون می پرسید :نماز خوندین یا نه؟
مریم خانم با قیافه حق به جانب گفت :
اقا جون !آخه سارا هنوز كوچیكه ، حالاكوتا وقت نماز خوندنش، این بچه كه تكلیفی نداره .گناه داره بچم!
تازه بدخوابم میشه .وقتی بد خواب میشه به درسش لطمه میخوره !……………..