روياي صادقهاي كه استاد الازهر را شيعه كرد/ درد دل شیخ شهید مصری با امیرالمومنین علیهالسلام
66 سال فرصت مناسبي است براي رسيدن به جايي كه شهيد شيخ حسن شحاته رسيد. كسي كه فراگيري قرآن را از هنگام بودن در رحم مادر آغاز كرده بود و ايراد خطبه نماز جمعه را پيش از پانزده سالگي. كسي كه سياهپوشيدن و عزاداري براي سيدالشهدا(عليه اسلام) را زماني آغاز كرده بود كه بيشتر مردم در روز عاشورا جشن ميگرفتند و حتي شيريني مخصوص اين روز را توزيع ميكردند. كسي كه اگرچه در ابتدا حنفي بود اما محبتش به اهل بيت باعث شد تا رواي صادقهاي از پيامبر اكرم(صلوات الله عليه) او را شيعه كند. و حالا بايد گفت كسي كه روز نيمه شعبان امسال توسط تكفيريها به شهادت رسيد؛ شهيد شيخ حسن شحاته!
فراگيري قرآن قبل از تولد!
شيخ حسن شحاته در سال 1946 ميلادي در خانوادهاي حنفي مذهب به دنيا آمد. پدرش اگرچه حنفي مذهب اما دوستدار اهل بيت بود.
خودش درباره دوران كودكي ميگويد:
«پدرم آموزش قرآن را از هنگامي که در شکم مادرم بودم، آغاز کرد که این موضوع را خودش به من گفته بود. پس از پایان دوره شیرخوارگی و گرفتن از شیر یعنی در سن دو سالگی، مرا به مکتبخانه بردند تا قرآن را فرابگيرم»
خواندن خطبه نماز جمعه در نوجواني، اجراي برنامههاي ديني در راديو و تلويزيون مصر، حضور در ارتش مصر و ارشاد سربازان كه به مسلمان شدن تعدادي از مسيحيان نيز انجاميد، اقامه نماز جماعت در مسجدي در برابر سفارت رژيم صهيونيستي و استادي در الازهر و تاليفات گوناگون برخي از فعاليتهاي وي است. وي اگرچه بعنوان استادي سني مذهب در الازهر تذريس ميكرد اما هم دورهاي ها و شاگردانش چون شيخ طنطاوي ختما يادشان هست كه او از همان موقع هم ميگفت: «هرچه دلتان میخواهد بگویید، اما بدانيد که پیامبر(صليالله عليه وآله) و اميرالمؤمنين علي و فاطمهٔ زهرا و حسنین (علیهمالسلام) شجره واحدی هستند که شاخهها و میوههای آن یکی است.»
اميرالمومنين(عليه اسلام) نميگذاشت بيفتم
اما زندگي وي بعد از گرويدن رسمي به تشيع رنگ و بوي ديگري گرفت. مخصوصا كه او محبوبيت زيادي داشت و حالا حتما اين شيعه شدن بر عموم مردم خاصه علاقه مندانش تاثير فراواني ميگذاشت. اماجراي شيعه شدن او هم خواندن دارد. ماجرايي كه در حوالي سالهاي 1994 تا 1996 ميلادي اتفاق افتاده است:
«پیامبر(ص) را بر بلندای کوهی دیدم که اميرالمؤمنين(ع) از راه رسیدند و با یکدیگر به زبانی که آن را میفهمیدم، به سخن گفتن پرداختند. سپس پیامبر اميرالمؤمنين(ع) را برای کاری اعزام کردند و با دست چپ خود به من اشاره کردند که به دنبال ایشان حرکت کنم؛ دنبال آن حضرت به راه افتادم و از قامت مبارکشان، تنها گردن ایشان را میدیدم که در اوج زیبایی بود و من پشت سر ایشان از کوهها سرازیر میشدم و هرگاه که میخواستم بر زمین بیفتم، ایشان با حرکت و اشاره دست مبارکشان مانع از افتادن من بر زمین میشدند. از خواب که بیدار شدم، دریافتم که باید تا ابد به حق و حقیقت ایمان بیاورم و در وراي امیرالمؤمنین حرکت کنم و فهميدم که در معرض مشکلات بسیاری قرار خواهم گرفت اما با این حال به ولایت ایشان وفادار خواهم ماند.»
در خواب ديده بود كه زمين ميخورد و خودش هم تعبيرش را ميدانست؛ مشكلاتي در پيش رو بود كه بازداشت توسط حكومت مصر يكي از آنها بود. زنداني شدن به جرم «اعلام ولایت و وفادارای به امام علی عليهالسلام و ترويج دوستداری و وفاداری به آن حضرت»!
مشكلات شروع شده بود اما مولا هم بود
از زندان هم كه آزاد شد محدوديت پشت محدوديت بود كه برايش درست ميكردند. ممنوع الخروجش كردند، از امامت جماعت خلع شد، اجازه نداشت به مصاحبه و گفتوگو با رسانههای دیداری و شنیداری و نوشتاریبپردازد. البته شیخ به علت استقبال گسترده مردمي، همچنان ويژهبرنامهای در تلویزیون مصر داشت که در نخستین برنامه پس از آزادی از زندان، به افشای غافلگيرانه شکنجههايش در زندانهای رژیم مبارک پرداخت و از ماجراي زندگی خود و عواملی که موجب توسل و تمسک وی به ثقلين یعنی كتاب خدا و عترت پیامبرش شد، سخن راند و این مصادف با ايام حزنانگيز محرمالحرام بود.
مشكلات شروع شده بود اما همانطور كه در خواب ديده بود، هر بار به مدد اميرالمومنين(عليه السلام) از پس آنها بر ميآمد.
يك تنه لباس سياه به تن كرد
وهابيت كاري كرده بود كه عاشورا شده بود روز جشن و شادي مردم. لباس نو ميپوشيدند، جشن ميگرفتند و حتي شيريني مخصوصي به نام «شيريني عاشورا» ميپختند و پخش ميكردند. ديدن اينها براي شيخ حسن دردآور بود:
«فریاد زیادم: “مردم! چگونه میتوانید در چنین روزی جشن بگیرید و خوشحال باشید در حالي که در چنين روزی، فرزند پیامبر(ص) و نور دیدگانش را به قتل رساندند؟” و خود شروع به برگزاری مجالس عزاداری برای امام حسين(ع) کردم. من به همراه دوستانم، روزهای محرم مراسمی به یاد آن امام بزرگ برگزار و ذکر مصبیت گرفتيم و تمام طول شب گریه میکردیم و لباسهای سیاه میپوشیدیم و چون در کنار مقام و بارگاه مطهر آن حضرت یعنی “مسجد الإمام الحسين"(ع) بوديم رژیم ترسید که ملت مصر علیه آنها بشورد و اين شد که آن مصائب و بلاها را بر سر من آوردند.»
حيف بود اگر شهيد نميشد
حيف بود اگر اين زندگي به شهادت ختم نميشد. در يكي از خانههاي روستاي «ابومسلم» در منطقه «ابوالنمرس» در استان «الجیزة» مجلس جشن برپا كرده بودند براي نيمه شعبان. مردم روستا چند هفتهاي بود كه تحت شديدترين تبليغات ضد شيعي بودند. شايد به همين خاطر هم بود كه شيخ حسن شحاته به اين مجلس رفته بود. مردم كه از جشن و حضور ميهمانان مطلع ميشوند به خانه حمله ميكنند. از پرتاب كوكتل مولوتوف شروع ميكنند و به پتك و كلنگ ميرسند؛ ديوارها را خراب ميكنند، شيخ و همراهانش را بيرون ميكشند و آنقدر ميزنندشان تا به شهادت ميرسند. بعد از شهادت هم پيكرهاي آنها را روي زمين كشيدند. اينها را دو نفر از شاهدان ماجرا تعريف كردهاند.
شيخ حسن شحاته، يكي از برادرانش و دو نفر ديگر چهار شهيد اين ماجرا بودند. حيف بود اين زندگي به چيزي جز شهادت ختم شود.