رازی که امامحسین(ع) برملا کرد
«قطبالدین ابوالحسن سعید بن هبةالله بن حسین راوندى» در زمره مردان بزرگى است که با دانش فراوان خود پس از بهرهمندى از علوم مختلف و تبحر در آنها، حلقه زرینى در سلسله حافظان و راویان معارف اسلامى شد و در بیشتر رشتههاى علوم اسلامى تبحر و تخصص خود را به نمایش گذارد.
وى از شاگردان خاص علامه طبرسى صاحب تفسیر مجمع البیان و دیگر اساتید عصر بود. ابن شهر آشوب، على بن محمد المدائنى و دو فرزندش حسین و محمد از شاگردان قطب و فقهاى زمان بودهاند. قطبالدین راوندى در تفسیر، نهج البلاغه، کلام، فلسفه، فقه، حدیث، تاریخ، اصول فقه، شعر و ادب استاد زمانه بود و در هر کدام داراى تالیفاتى است که امّالقرآن، تفسیر القرآن، الاختلافات رسالة الفقهاء فقه القرآن و … از آن جملهاند.
این عالم بزرگ و این فقیه ربانى سرانجام در ۱۴ شوال سال ۵۷۳ هجری قمری در شهر مقدس قم جان به جان آفرین تسلیم کرد و در جوار حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد، روزى که پس از هشتصد سال قصد بازسازى صحن مبارک را داشتند، با پیکر سالم و سیماى نورانى این عارف بالله مواجه شدند و حسبالامر حضرت آیتالله مرعشى نجفى، سنگ قبر بلندى بر فراز مزارش نصب کردند.
در ادامه به برخی از روایتهای قطبالدین راوندى از معجزات ائمه معصومین(ع) که در بزرگترین کتابش به نام «الخرائج و الجرائح» آورده است، اشاره میکنیم:
شخصی که به واسطه راهنمایی امام جواد(ع) به ارث پنهان خود دست یافت
روزى شخصى به محضر مبارک امام جواد(ع) وارد شد و اظهار داشت : یابن رسول اللّه ! پدرم سکته کرده و مرده است و داراى اموال و جواهراتى بسیار است که من از محل آنها بى اطلاع هستم، داراى عائلهاى بسیار سنگین هستم که از تأمین زندگى آنها عاجز و ناتوان هستم و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکى از دوستان و علاقمندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسى و مرا از این مشکل نجات دهى.
امام جواد(ع) در پاسخ به تقاضاى او فرمود: پس از آن که نماز عشاى خود را خواندى، بر محمد و اهل بیتش(ع) صلوات بفرست، پس از آن پدرت را در عالم خواب خواهى دید و آن گاه تو را نسبت به محل ثروت و اموالش آگاه مىکند.
آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محل پنهان کردهام، آنها را بردار و نزد فرزند رسول خدا(ص) برسان.
هنگامى که آن شخص از خواب بیدار شد، صبحگاهان به طرف محل مورد نظر حرکت کرد و چون به آن جا رسید، پس از اندکى جستجو اموال را پیدا کرد و آنها را برداشت و خدمت امام جواد(ع) آورد و جریان را براى حضرت بازگو کرد و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را که شما آلمحمّد(ص) را این چنین گرامى داشت و شما را از بین خلایق برگزید تا مردم را از مشکلات و گرفتارىها نجات بخشید. (الخرائج والجرائح، جلد ۲، صفحه ۶۶۵، حکمت ۵)
خبر از غیب و شفاى جنزده توسط امام سجاد(ع)
شخصى به نام ابوخالد کابلى مدت زمانى را خدمتگزارى امام سجاد(ع) کرد و چون به طول انجامید، جهت دیدار با مادر خویش از امام(ع) اجازه خواست که راهى شهر شام شود.
امام سجاد(ع) او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابوخالد! فردا مردى از اهالى شام- که معروف و ثروتمند است- به همراه دخترش که دچار جنّزدگى شده است، وارد مدینه خواهد شد.
پدر این دختر به دنبال کسى مىگردد که دخترش را معالجه و درمان کند، پس تو نزد او مىروى و اظهار مىدارى که من دخترت را معالجه مىکنم و مقدار ده هزار درهم مىگیرم .
چون فرداى آن روز فرا رسید، مرد شامى وارد مدینه شد، ابوخالد کابلى طبق دستور امام(ع) نزد وى آمد و گفت: چنانچه ده هزار درهم به من بدهى، دخترت را معالجه و درمان مىکنم.
پدر دختر هم قبول کرد و قول داد که چنانچه دخترش خوب و سالم شود آن مقدار پول را بپردازد، ابوخالد کابلى نزد امام سجاد(ع) رفته و جریان را براى آن حضرت بازگو کرد.
پس حضرت به او فرمود: مرد شامى بىوفایى مىکند و پول را به تو نمىدهد، ولى با این حال، تو نزد دختر مىروى و گوش چپ او را مىگیرى و مىگویى: اى خبیث! على بن الحسین مىگوید: هر چه زودتر از بدن این دختر خارج شو و او را رها کن.
ابوخالد کابلى نیز پیام حضرت را به انجام رسانید و سپس دختر از آن حالت جنّزدگى نجات یافت و بهبودى کامل خود را بازیافت.
امّا همین که ابوخالد آن ۱۰ هزار درهم را مطالبه کرد، مرد شامى بدون پرداخت کمترین پولى او را از منزل خود بیرون کرد، پس از آن، ابوخالد نزد امام زینالعابدین(ع) بازگشت و جریان را به طور مفصل براى آن بزرگوار بازگو کرد.
حضرت در پاسخ فرمود: گفته بودم که مرد شامى حیله و نیرنگ دارد و از پرداخت پول، امتناع مىورزد، ولى بدان که دخترش دو مرتبه به همین زودى دچار جنّزدگى خواهد شد و پدرش نزد تو مى آید.
پس موقعى که مراجعه کرد به او بگو: چون به عهد خود وفا نکردى، چنین شده است؛ اکنون باید همان مبلغ را تحویل على بن الحسین(ع) بده تا او را معالجه و درمان کنم و دیگر آن حالت جنّزدگى باز نخواهد گشت.
بنابراین مرد شامى به ناچار، آن مبلغ را تحویل امام سجاد(ع) داد و ابوخالد نزد دختر آمد و همان سخن قبل را در گوش چپ دختر بازگو کرد و افزود: چنانچه برگردى، تو را به آتش قهر خداوند متعال مىسوزانم.
با این روش، دختر به بهبودى کامل رسید و نجات یافت و چون با پدرش به سمت شهر شام رفتند، حضرت زینالعابدین(ع) آن پولها را تحویل ابوخالد کابلى داد و به او اجازه داد تا جهت دیدار مادرش راهى شهر شام شود.
رازی که امام حسین(ع) برملا کرد
عدهاى از دوستان و غلامان حضرت حسین(ع) قصد خروج از شهر مدینه را داشتند، امام حسین(ع) به آنها فرمود: در فلان روز از مدینه خارج نشوید؛ بلکه روز پنج شنبه حرکت کنید و از شهر بیرون روید و سپس افزود: چنانچه مخالفت کنید با خطر مواجه خواهید شد و دزدان راهزن، راه را بر شما مىبندند و ضمن غارت کردن اموال، شما را نیز به قتل مىرسانند.
ولى آنها مخالفت کرده و بر خلاف پیشنهاد امام(ع) از شهر مدینه خارج شدند؛ و عدهاى از راهزنها راه را بستند و بر آنها یورش برده و تمامى آن افراد را کشتند و اموالشان را به غارت بردند.
وقتى امام حسین(ع) از این جریان آگاه شد، حرکت کرد و نزد والى مدینه رفت، همین که حضرت وارد شد، والى مدینه قبل از هر سخنى اظهار داشت: یابن رسول الله! شنیدهام که دوستان و غلامان شما را کشتهاند و اموال آنها را به یغما بردهاند، امیدوارم که خداوند به شما و خانوادههایشان صبر و پاداش نیک عطا فرماید.
امام حسین(ع) به او خطاب کرد و فرمود: چنانچه آنها را شناسایى و معرفى کنم، آیا دستگیر و مجازاتشان مىکنی؟
والى مدینه گفت: مگر آنها را مىشناسى؟
حضرت فرمود: بلى، آنها را مىشناسم، همان طور که تو را مىشناسم و سپس به شخصى که حضور داشت، اشاره کرد و فرمود: این یکى از آن دزدان قاتل است.
آن شخص بسیار تعجب کرد و عرضه داشت: یابن رسول الله! چگونه تشخیص دادى که من یکى از آنها هستم؟!
حضرت فرمود: چنانچه علامتها و نشانهها را برایت بیان کنم، تأیید و تصدیق مىکنى؟
جواب داد: بلى، به خدا سوگند تصدیق و تأیید خواهم کرد.
آنگاه امام حسین(ع) فرمود: فلان وقت تو به همراه دوستانت از منزل خارج شدید و در بیرون شهر مدینه چنین و چنان کردید.
و بعد از آن که امام(ع) تمام نشانىها و خصوصیات را یکى پس از دیگرى بیان کرد، استاندار مدینه به آن کسى که حضرت او را معرفى کرده بود، خطاب کرد و گفت: قسم به صاحب این منبر! چنانچه حقیقت را نگویى و اعتراف به گناه خویش نکنى، دستور مىدهم که تمام گوشتها و استخوانهاى بدنت را ریز ریز کنند.
پس او در پاسخ گفت: به خدا سوگند، حسین بن على(ع) دروغ نگفته است، بلکه تمام گفتههایش حقیقت و واقعیت دارد، مثل این که آن حضرت شخصا همراه ما بوده است .
بعد از آن والى مدینه دستور داد: تمام متهمین را احضار کردند و یکایک آنها بدون هیچ گونه تهدیدى، اعتراف و اقرار به قتل و دزدى خویش کردند، سپس والى مدینه همه آنها را محکوم به اعدام کرده و یکایک ایشان را گردن زدند.