دلم گرفته...
17 دی 1391 توسط صالحی
دلم گرفته وهرسوی خانه ام ابریست
دلم گرفته وگریه دوای دردم نیست
حریف نی لبک و سوز دل نمی گردم
ولی درون دلم بذرصبر پرورد م
خداست شاهد این حرف وعشق می داند
که روز جمعه نگاهم به جاده می ماند
به آتشی که دلم راهمیشه سوزانده است
دوای درد عدالت کنار در مانده است
دری است فاصله من ویک سبد رویا
دری است فاصله من ویوسف زهرا
دلم گرفته دقایق هنوز در راهند
وعاشقان شقایق هنوز درراهند
دلم گرفته ،کسی نیست،جاده بی رنگ است
دلم گرفته واین قلب ساده بی رنگ است
همیشه مانده ام اینجا،همیشه می مانم
عبورمیکند آیاکسی؟ نمی دانم…