دل نوشته:فردا جمعه است...
فردا جمعه است و من با نگاهی منتظر و دلی امیدوار، شوق فردا را در سر دارم. روزی که بر اساس روایاتی، خورشید دل ها طلوع می کند. حورشید دلربایی که بسیاری از دل ها را ربوده، اما هنوز بازنگشته تا دست در دست این جماعت دهد و عالمی را از ظلم و ستم آزاد کند.
اومهدی(عج) نام است، مهدی که ولی خدایی، گذشتی دریایی و صداقت والایی دارد.
بسیار مشتاقم تا روی چون ماهش را هرچه زودتر زیارت کنم.
دلم می خواد بیاید تا نزدش روم، زانو زنم ،های های بنالم، برایش از غم فراق بگویم و جانم را فدای قدوم مبارکش نمایم.
مولایم با این که در کنارم نیست، ولی هرگاه برایش صبحت ها و غم درونم را بازگو می کنم، دلم آرامش می یابد، تنها پناه من هنگام معصیت هایم مهدی(عج) است.
دلم می خواد سر در سایه مهر او خستگی را از خود برانم و کوله بار سنگین گناهم را بر زمین بگذارم، از جاده های خطرناک سستی و کاهلی و از گذرگاه های میان دره های عمیق پلیدی عبور کنم، از سرزمین سیاه خواهش ها و کوه های آرزوهای طولانی از آن سوی وابستگی های پوچ بگذرم و یک گام به سوی خدای مهدی (عج) فراتر بردارم.
هرگاه در دلم یاد مهدی(عج) زنده می شود، تنها آرزویم دیدار روی زیبای اوست. نمی دانم چگونه و با چه رویی دل مجروحم را، اقیانوس اشکم را،جاهای خالی نیازم را تقدیمش کنم؟ در عوض، او مرابا همه معصیت هایم می پذیرد، سپس مرا با امید باز می گرداند.
بار دیگر نیز با تمام گناهانم به سویش می روم، او هم با تمام کرامتش، همانند گذشته مرا می پذیرد و به خوسته ام پاسخ می دهد. تا به حال یک بار نیز مرا مایوس بازنگردانده، فقط هر بار زبان به سخن می گشایم که مهدی جان نگار دلم کی می آیی؟ او خاموش می ماند و سکوت اختیار می کند.
فرهادی-مدرسه علمیه فاطمه الزهرا(س)کامیاران