دل نوشته.... باد
باد، هوهوکنان، خاکستر یتیمی پاشید بر تمام خانههای بغداد و خبر، زلزلهخیز، تکان داد روزگار در خود فروپیچیده را.
اتفاقی شوم، سایه گسترانیده بر آسمانها.
نمیدانم، شاید خورشید در پرده کسوف افتاده است!
گویا زمین، 25 سال بزرگواری را محروم شد!
گویا زمان، باید از این پس، حسرت به دل کرامت جاری جواد بماند!
انگار همین دیروز بود که خاک، عطر حضورش را نفس کشید و عالم، در سایه مهربانیِ «جواد الائمه» میهمان شد!
انگار همین دیروز بود که حضورش مایه آرامش زمین شد و وجودش، باعث دلگرمی «رضا»!
و امروز که دستهای توطئه از آستین «ام الفضل» برآمده، زهر عصیان و نفاق چه بر سر قلب رئوفت آورد، امام جوانم؟!
تلخی کینهتوزی روزگار را، جگر سوختهات چگونه تاب آورد، امام جوانم؟!
رستاخیز داغت، کمر روزگار را خواهد شکست.
قیامت اندوهت، به آتش خواهد کشید دلها را.
هنوز، کاخ مأمون میلرزد از هیبت حیدریات. هنوز اقیانوس «علم لدنی»ات، جرعه جرعه فرو مینشاند عطش جهل بشر را.
تو را میبرند؛ بر شانههای فرشتگان.
کجاست دستان تسلیبخش، تا مرهم زخمهای «هادی»ات باشند؟
بعد از تو چه کند «علی» در محاصره «معتصم»ها؟
جوانترین حجت خدا! هر بار، با یاد ماجرای تو، پا به پای امام عصر(عج)، تا همیشه روزگار، خون خواهم گریست.