در مصیبت آفتاب کوفه
و ناگهان آسمان فلق صبح سرخ فام شد. تا آمدم به خود بیایم و ببینم قضیه چیست صدای منادی میان زمین و آسمان بلند شد یا اهل العالم قتل علی بن ابیطالب! نمی دانستم چه بگویم زود خودم را به مسجد کوفه رساندم دیدم برخلاف معمول حسن مجتبی دارد سلام نماز را می خواند و دون مردمان کوفه هم اقتدا می کنند و پس از نماز سبط اکبر پیامبر (ص) و ثمره فؤاد رسول، حسین بن علی (ع) زیر بغل بابای غریبشان را گرفتند و از مسجد بیرون آمدند ابوتراب از کنارم رد شد عجب صورت ماهی داشت انگار از رویش نور مهتاب متصاعد می شدنگاهی به من انداختند ایشام مرا می شناختند اما من ایشان را نه به دنبال جمعیت راه افتادم آقا نزدیک خانه که شد فرمود بگذارید خودم این چند قدم مانده به منزل را راه بروم که اگر عقیله العرب مرا در این وضعیت ببیند تاب و توان از دست می دهد پدر راضی نیست دخترش، زینتش فرق شکافته اش را ببیند! مولا را به خانه بردند و من هم جدا شدم به منزل خویش رفتم و تمام مدت به چیزی فکر می کردم که همیشه برایم گمان بود اما حالا داشت به یقین تبدیل می شد. شب که شد همه همسایه ها بیرون آمدند و با هم نجوا می کردند هر یک می پرسید آن غریب یتیم نواز چرا نیامده حالا گمانم یقین شده بود. آن که هرشب با قرص های نان و کوزه شیر می آمد کسی جز پهلوان خیبر نبود. آن که هرشب زانو می زد و یک یک بچه های بی بابا را بر دوش خود سوار می کرد و مرکب شان می شد حیدر کرار، جان پیامبر (ص) بود. تعجبم از آن روزی بود که بار سنگین زنی را به دوش گرفته بود و به خانه اش آورد و زن گفت: ای مرد! خدا خیرت دهد که من بیوه را یاری کرد و خدا آه ما را از پسر ابوطالب بستاند که به ما ستم کرد آن گاه علی به خانه زن رفت و برایش نان پخت و برای بچه هایش پدری کرد ومدام می گفت: ای زن علی را حلال کن!
صبح شد و یتیمان کوفه فهمیدند که دست نوازش علی بوده که هرشب بر سرشان کشیده می شد و حالا بستری شده و شمشیر زهرآلود سستش کرده؛ در شهر پیچید که طبیب برای مولا شیر تجویز کرده است. این یتیمان مستمند آسمان و زمین را بهم دوختند و هریک کاسه شیری برای اسداله الغالب آوردند تا شاید شمع وجودش دوباره کوچه های دارالایتام کوفه را نورانی کند چون روز.
*******************************************************************
این دل گفته را از زبان یکی از یتیمان کوفه نوشتم اما همین که سیری در تاریخ کردم ترسیدم و دیگر ادامه ندادم، زیرا در تاریخ آمده که یتیمان تحت الظل علی بن ابیطالب (ع) وقتی بزرگ شدند به پاس نان و خرمای علی در مقابل دروازه کوفه به انتظار زینبش نشستند تا به او نان و خرما صدقه دهند و به پاس بوسه هایی که ابوتراب بر جبین شان زده بود با سنگ های تراشیده رأس الحسین را روی نیزه نشانه گرفتند … آه از این غم! علی جان تو فرمودی که زینب طاقت دیدن فرق شکافته را ندارد پس بهتر نماندی که ببینی چگونه به رگ های بریده حسینش نظر دوخته بود و جز زیبایی نمی دید. امروز نوزده رمضان است یا دهم محرم؟
حرارتاً لا تبرِدُ أبداً