خاطره ایی از یکی از برادران بسیجی:ميروم تا انتقام سيلي زهرا بگيرم...
ميروم تا انتقام سيلي زهرا بگيرم…
كار پيدا كردن پيكرهاي مطهر شهدايي كه در زمان جنگ مفقود شده بودند بلافاصله پس از پايان جنگ آغاز شد.
گروهي از همان بسيجي هاي مخلص به سمت سرزمين هاي نور رفتند و در سرما و گرما مشغول فعاليت شدند.
یكي از نيرهاي تفحض ميگفت((در كميته جستجوي مفقودان نيز مانند عمليات هاي دوران جنگ هرجا مشكلي پيدا ميشد با توسل به اهل بيت(عليه السلام)مشكلات را حل ميكرديم.
در تفحص شهدا مشغول بوديم.مدت زيادي بود كه شهيد پيدا نميكرديم.شكستن اين قفل و پيدا كردن شهيد فقط يك راه داشت..اعتقاد اشتيم هرجا كه كار شديدا به مشكل برمي خورد توسل به نام مقدس زهرا(سلام الله علیها) كارساز است.
يك روز صبح با اعتقاد گفتم امروز حتما شهيد پيدا ميكنيم!بعد به بچه ها گفتم اين ذكر را زمزمه كنيد
((دست من و عنايت و لطف و عطاي فاطمه،منم گداي فاطمه،منم گداي فاطمه))
بعد گفتم يا حضرت زهرا عليه السلام ما امروز گداي شماييم.امده ايم زائران امام حسين عليه السلام را پيدا كنيم اعتقاد داريم كه هيچ گدايي را از در خانه ات رد نميكني….اين را در دل گفتم حركت كرديم.
در راه به يك تپه رسيديم.همين طور كه از تپه بالا مي رفتيم يك برامدگي ديدم.بي اختيار توجهم به ان جلب شد.كلنگ را برداشتم اولين ضربه را زدم.
باوركردني نبود..پيراهن و بعد هم كارت شناسايي شهيد پيدا شد..خيلي خوشحال بوديم…
چند دقيقه بعد شهيد ديگري در همان اطراف پيدا كرديم.
اين شهيد گمنام بود..هرچه گشتيم اثري از پلاك او نبود…شلوار و كتاني او مشخص ميكرد كه ايراني است….
تمام خاك اطراف اورا غربال كرديم..اما هرچه گشتيم اثري از پلاك يا مدارك شناسايي او نبود
چند دقيقه اي كنار پيكرش نشستم و با او صحبت كردم
گفتم:خودت كمك كن تا نشاني از تو پيدا كنم.باز هم ساعتي گشتم ولي چيزي پدا نشد….
نميدانستم چه كنم..رو كردم به پيكر شهيد گفتم:اگر نشاني از تو پيدا كنم چهارده هزار صلوات براي حضرت زهرا عليه السلام مي فرستم.
مگر تو نميخواهي به حضرت خير برسد….
ساعتي گشت اما خبري نشد.ظهر بود و هوا خيلي گرم بود.بچه ها همه برگشتند..من و ان شهيد تنها بوديم…
گفتم: اگر كمك كني نشاني از تو پيدا كنيم،همينجا برايت زيارت عاشورا ميخوانم.روضه ي حضرت زهرا عليه السلام ميخوانم.
لحظه اي مكث كردم..با تعجب گفتم: من شنيده بودم شما با شنيدن نام مادرتان غوغا ميكنيد.اعتقاد دارم با شنيدن اين نام واكنش نشان ميدهيد!…يازهرا
به استخوان هاي شهيد خيره شدم.در همين حال و هوا احساس كردم كتاني شهيد را دست گرفته ام
همين طور كه با شهيد حرف ميزدم ناخوداگاه چشمم به زبانه ي سفيد كتاني افتاد!چشمانم از تعجب گرد شده بود.
روي زبانه ي كتاني نوشته بود: حسين سعيدي اعزامي از اردكان يزد……
حال عجيبي پيدا كردم.عشق به حضرت زهرا عليه السلام نتيجه داد..ديگر او گمنام نبود.
همانجا برايش يك زيارت عاشورا و يك روضه ي حضرت زهرا عليه السلام خواندم.
تا مدتي مشغول بودم..چهارده هزار ضلوات به نيت حضرت زهرا عليه السلام فرستادم.
بار ديگر اين مشكل پيش امدتلاش بچه ها زياد بود اما شهيدي پيدا نميشد.
يكي از دوستان نوار مرثيه ي ايام فاطميه را گذاشت.ناخوداگاه اشك همه جاري شد.
بعد از آن حركت كرديم..آن روز هم رمز حركت ما نام مقدس مادر رزمندگان بود.روبه روي پاسگاه مرزي مشغول جست و جو وكندن زمين بوديم.يك دفعه استخوان يك بند انشگت نظرم را جلب كرد!
با سرنيزه مشغول كندن شدم.يك تكه پيراهن از زير خاك نمايان شد
مطمئن شدم شهيدي در اينجاست
با فریاد بچه هارا صدا زدم.با ذكر يا زهرا عليه السلام خاك هارا كنار زديم
پيكر شهيد كاملا نمايان شد
لحظاتي بعد متوجه شدم شهيد ديگري درست كنار او قرار دارد.به طوري كه صورتهايشان رو به همديگر بود.
با فرستادن صلوات پيكر شهيد را از خاك خارج كرديم..در كمال تعجب مشاهده كرديم كه پشت پيراهن هردوشهيد نوشته شده
(ميرم تا انتقام سيلی زهرا(س) بگيرم…
اللهم الرقنا الشهاده
يازهرا(س)