حضرت باران
19 شهریور 1391 توسط صالحی
حضرت باران!
نسیم سحر ، عاشقمان کرده است به بوی تو ؛
کی خاهی بارید ؟
کی قطره قطره ، تن دیوارها را خواهی شست ؟
کی خاهی آمد تا جشن باران بگیریم؟
وقتی تو نیستی باران تمام اشکهای دلتنگ را همنوا با خویش جاری می کند و بغضها را می شکند.
وقتی تو نیستی باران را نمی خواهم حتی اگر زیباترین و زلالترین باشد ، تو باید بیایی تا باران به اصالت خویش باز گردد.
تو باید باشی تا باران به مژده آسمانی بدل شود و امید را زمزمه کند.
تو باید باشی که در میان باران ، چشمان مهربانت را به هر سو بدوزی و رنگین کمان شادی را در میان باران رحمت پروردگارت پدیدار سازی.
تو باید باشی تا باران تمام وسعت خاک را سیراب کند و گرنه دور از تو هیچ سیلابی تشنگی های زمین را اقامه نخواهد کرد.
…. بیا و با خودت باران بیاور….