ببر سرخ کردستان
بسم رب شهدا والصدقین و المجاهدین
حاج محمد طالبی
قافله سالار گردان حمزه
یکی از افتخارات استان کردستان اهدای هزاران شهید به نظام مقدس جمهوری اسلامی است و از افتخارات دیگرش وجود یادگارانی از آن دوران غبطه برانگیز است در ادامه مطلب بخوانید و ببینید کردستان چرا سرزمین مجاهدت های خاموش است و برای طول عمر همه ولایت مداران دعا کنید:
جرعه ای از درد و دلهای جوانان کردستان
جوانان اهل ولایت آن هم در قم کردستان
آری اینجا سریش آباد است مهد دلیران
مهد طالبی و حیدری و کرمی و حاجیان
آن پهلوانان دلیر گذشته ز جان
افتخارش حاج محمد ببر کردستان
روزی از روزهای زندگی عاشقانه با پدر و مادرم درکلبه ی حقیقت ها و واقعیت ها،مشغول تماشای آن جعبه ی جادویی بودیم که برنامه ای از شقایق های شاهد،لاله های محبوب عاشق،همان جهادگران راه حق،شهیدان هشت سال دفاع مقدس به جلوه ی شیشه ای رنگ و بوی معنوی بخشیدند؛آن احساس که تحریک می شد،دوباره تکرار شدوسنگرهای فکرم را پر از ترکش کرد، آن حس سرافکندگی و یأس که چرا قهرمان دنیای من نباید در بین آن پهلوانان به چشم آید؟
دائم به خود می گفتم:شاید پدر در آن منطقه نبوده؟یا که شاید آنها از استان های دیگری هستند؟ نه،اصلاً شاید خبرنگار آن زمان فقط از رزمندگان پایتخت فیلمبرداری می کرده و اهالی کردستان برای آنها آنچنان اهمیتی نداشتند.
نمی دانم آنچه که همواره ذهنم را زخمی می کند را بر روی صفحه بیاورم یانه؟واهمه دارم ذهن شما هم مجروح گردد،اما به خود مجال و جرعتی خواهم داد و گوشه ای از آن تیر و ترکش های زخمی کننده ی فکر را بازگو خواهم کرد،تا اینکه خود بگیری از این مجمل،حدیث مفصل را.
چندین سال است که اهریمن مواد مخدر و نوچه ی نا خوانده اش پژاک چنگ بر غرب ایران،مهد دلیران و شیران از بیشه رهایی یافتگان زده اند؛برادران ارزشی نیروهای مسلح اعم از سپاه و نیروی انتظامی این مرز و بوم را هدف تیر و ترکش های خسمانه ی خود قرار داده اند،تا که رعب و وحشت را در دل اهالی ایجاد کنند؛جوانان رشیدی را به خاک و خون کشیدند تاکه به آستان مقدس امام قلب ها،سلاله ی زهرا(سلام الله علیها)،سید علی دلها ضربه ای وارد کنند،ام کور خواندند.
کسی از این ماجرا بویی نبرد چرا که خبرنگاران احساس وظیفه نمی کردند؛جوانی از مازندران یا نه از قم و تهران در کرانه های کردستان به درجه ی عظیم شهادت نایل شدند،جعبه ی جادویی دست از پا گم کرده و مشغول انعکاس خبرگزاری های حزن انگیزی می شدند که انگار لشگری از آن استان ها از دست رفته اند.
این درد را ما در صندوقچه ی اسرار نگه می داریم،چرا که همین دردمان ارزشمند است،چه بسا خداوند حکیم می خواهند کردستان همچنان گمنام بماند،تا کسی نداند کردستان جوانان ولایی در بستر خود پرورانده،پله ای فراتر از آن هم علت وجودی برای خود یافته است،وقتی به نگاه بعضی ها ظاهر می شویم،نگاه شک آنها در چشمهایشان غریبی می کند و لب به سخن گشوده و می پرسند:مگر کردستان شیعه هم دارد؟عجبا!آری وجود ما برایشان حس اعجاب را تحریک می کند؛چرا که در اُتاق های فکر وظیفه های اصلی در جبهه های مشهور اعزام نیرو دارند،از نیروهای فکری از سربازان امام زمان(عج)،مبلغان راستین دین اسلام گرفته تا رسانه های خبری جعبه های جادویی همه و همه واهمه سوی کردستان،سوی قروه،سریش آباد(بهشتی شهر) آیند؛آری باید گفت:هرکسی توفیق محمود کاوه شدن را ندارد،تا که از مهد رضا تولد گردد و درکردستان محروم به ملکوت اعلی پرکشد؛اما مبلغانی در دامان آب و خاک سریش آباد (بهشتی شهر) و قروه پرورش یافته و به خود کفایی دینی قله ی ولایت رسیدند؛آن هم بعد از نوش داروی بعد مرگ سهراب،زمانی که فرهنگ بی حجابی در قروه رایج شد و رقاص های سنی مذهب جایگاهی پیدا کرده اند؛این محرک های زخمی کننده ی فکر و اندیشه همواره سِنسُرهای هوشمندم را به کار انداخته و باعث به وجود آمدن اثر پیشرفتی در روانم گشته اند.
بعد از اینکه آن جعبه ی جادویی کار معنویش تمام شد،رو به آن محضر پاکی،آن شیدای عاشق کرده و پرسیدم:آیا می شود روزی از این روزهای دهر دنیایی،عضوی از آن راشدان جهادی را ملاقات کنم؟
این سوال بار اولم نبود که می پرسیدم،بلکه بارها بر سر زبان آورده و حتی گاهی در صدر خویش مخفی اش کرده ام؛چون همه و همه این مسألت را لغو و بیهوده به حساب می آورند،آری حق با آنهاست چرا که شهادت عُروجیست همراه رجعت؛تا که مولای کل عالَم نیاید،ملاقات شهدا کاریست بسیار سخت.
اما این دل دست بردار نبود و با التماس های پیاپی به آن آستان عشق واقعی،آن پدر قهرمان رویایی،کار خود را پیش برد تا اینکه بعد از هفته ای پر فراز و نشیب و تعلل پدر،بر هدفش مقرب گشت.
چشم های تنم شاهد آلبومی از پدر شد و اشکهای یتیم خرابه چشمم بی قراری کرد و چشم به این جهان گشود؛مرغ های محبت واژه هایم پر کشیدند و واژه های مهربانی را شکل دادند:
بابا جان این عکس ها دیگر چیست؟
پدر:اینها خاطرات روسیاهی من هستند.
این غریبه ها نامشان چیست؟
پدر نفسی عمیق با جرعه ای حزن انگیز بالا کشید و گفت:اینها یاران دوران آشناییند،آشنایی من از خود،آشنایی بوته از ریشه،شاخه از تنه،خلاصه اینها غریبه نیستند پسر جان،آشنایان دوران شیداییند؛شهیدان سید اولاد پیغمبر اجاقی، کرمی،حاجیان،طالبی،حیدری،ضیایی،ملاولی و… .
نام این شخص چیست،همین که محاسنش را حنا گذاشته،بابا این هم شهید شده؟
پدر:نه پسرم روسفید جبهه هاست،لیکن اسیر گیر دار و فتنه ی دنیاست؛ نامش، نام مقدس نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) و شناسنامه اش، شناسنامه پیروان روح الله است. الحق که طالب شهادت و شهامت و رشادت و ولایت است. نام «حاج محمد طالبی» از هر کلمه ای برای رزمندگان، شیرین تر و محبوب تر بوده و هست. اخلاقش همچو اخلاق مولا علی(علیه السلام)، روشش در زندگی حسنی(علیه السلام)، روحیه اش حسینی(علیه السلام)، در دفاع از ولایت و نظام اسلامی حقا که ابوالفضلی(علیه السلام) است. هنگام دفاع و جهاد و شهادت همچون یک بسیجی خاکی، خادم و غرق در خدمت بود و بعد از قبول قطعنامه با دلی آرام و روانی مطمئن این بار در جبهه ی نرم مشغول دفاع شد؛ مسجدنبی را پایگاهی برای ترمیم روح ترکش خورده ی جوانان قرار داد، آری او سنگری دگر،در استانی دگر احداث کرد؛خاکریزی بر علیه منافقین و ضد انقلاب ها،پادگانی برای نجات غیور مردان و پهلوانان کرمانشاه ،پایگاهی بزرگ برای انتشار اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) ودفاع از ولایت مطلقه فقیه ایجادكرده است.
«حاجی طالبی» بارها و بارها مورد آماج تیر و ترکش های دشمن بعثی قرار گرفت؛امادلیر مردیش باعث شد تا ارتش بعث عراق او را «شیر زرد» خمینی(ره) وببركردستان نام بنهد. حاج طالبی یک پهلوان و پهلوان صفت است .
رهبر معظم انقلاب به او نشان شجاعت داد و سید شهیدان اهل قلم او را «ببر کوهستان» نامید.
او خود شهیدی است زنده
از غرب تا جنوب برای همه معرفه است به خصوص درغرب؛هنگام محاصره شدن نیرو ها توسط دشمن،همه شاهد حصر شکنی های اعجاب برانگیز او بودند.
صدام ملعون حاجی را در غرب مانعی مهم می دانست و جایزه برای شهید کردنش گذاشته بود؛ حاجی بعد از عملیات نصر ۷ از دستان مبارک آقا مدال فتح گرفت.
ای غروب خاک را آموخته
ای چفیه ها ای چفیه های سوخته
ای زمین ای رملها ای ماسه ها
ای تگرگ تق تق قنا سه ها
جمعی از ما بارها سر داده ه ایم
عد ه ای از ما برادر داده ایم
در کویر مرگ شرجی مانده ام
ای جماعت من بسیجی مانده ام
پدر در مقام الگودهی خدمتی بزرگ برایم به ارمغان گذاشت،تا اینکه هرگز نتوانم جبران محبت هایش را به جا آورم؛الگویی که بارها و بارها روحیه ی جهادی را در وجودم تقویت کرد،با هر دیدار و تجدید میثاقی،یاد آن دلیران و مردان ارزشی آن شهیدان والا مقام را در ذهنم به تصور و تصدیقی جدید تبدیل کرد.
سایه اش بالای سرمان مستدام
وجودش دلگرمی مولایمان
ان شاء الله تعالی…… .