انتظار...
25 بهمن 1391 توسط صالحی
امام زمان عج
شب تار من خدایا زچه رو سحر ندارد
مگر این عزیز زهرا ز دلم خبر ندارد
تو به من مگر نگفتی , غم دل به او بگویم
غم دل بگفتم اما به من او نظر ندارد
همه دم زنم صدایش شنوم مگر نوایش
چه کنم که آه سردم به دلش اثر ندارد
تو بگو کجا روم من که جمال او ببینم
که دلم به جز جمالش هوس دگر ندارد
تو بده نشانم او را که جز او دگر نبینم
که ندیده هر که او را به یقین بصر ندارد