خورشید سپهر رهبری پیداشد
خورشید سپهر رهبری پیداشد
احیا گر فقه جعفری پیداشد
تبریک به مهدی که به عالم امشب
رخسار اما عسگری پیداشد
میلادامام حسن عسگری (ع)
زمین را بیارایید و ثانیه ها را در عطر شکوفه های عشق بپیچید.
هلهله کنید و پای بکوبید که اینک، یازدهمین فصل کتاب شیعه
با دست های سبز مردی از تبار ملکوت، ورق می خورد
ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد . . .
شعرمیلاد امام عسگری(ع)
شعرمیلاد امام عسگری(ع)
باز در هشت ربیع الثانی آمد گوهــــــــــــــــــــری چون دوازده اختر دیگر گرامی رهبـــــــــــری
از امام هادی و از مادری همچون حُدَیـــــــــــــــــث زاده شد نوری دگر از تیره ی پیغمبــــــــــــــری
دارد او از مرتضی صدها نشان در برتـــــــــــــری زهد و تقوا ، حُسن و ایمان ، حلم و نیكو منظری
نام او باشد حسن معصوم و عاری از گنــــــــــــاه پیشوای یازدهم یعنی امام عسكــــــــــــــــــری
گویی او در این زمان یك مجتبای دیگــــــــــر است بر محمد میگذاریم صحـــــــــــــــت این داوری
هست او ابن الرضا و خصلت او احمــــــــــــــدی راه او راه حسین و مكتب او جعفــــــــــــــری
عذاب را از این قبرستان بردارید
علامه نوری نوشته: مردی صالح بود که همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به «مزار» که جمعی از صلحا در آن دفن شده بودند، به سر می برد. او همسایه ای داشت که دوران خردسالی را با هم گذرانده بودند و در بزرگی گمرکچی شده بود، پس از مرگ، او را در آن گورستان که نزدیک منزل آن مرد صالح بود به خاک سپردند.
بیش از یک ماه از مرگ گمرکچی نگذشته بود که مرد صالح او را در خواب می بیند که او حال خوشی دارد و از نعمتهای الهی بر خوردار است! به او می گوید: من از آغاز و انجام و درون و بیرون تو باخبرم، تو کسی نبودی که درونت خوب باشد و کار زشتت حمل بر صحت شود،…کارت عذاب آور بود و بس، پس از کجا به این مقام رسیدی؟
گفت: آری! چنان است که گفتی، من از لحظه مرگ تا دیروز در سختترین عذاب بودم، اما دیروز، همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا (اشاره به جایی کرده که پنجاه قدم از گورش دورتر بوده) به خاکش سپردند، دیشب سه مرتبه امام حسین علیه السلام به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از این گورستان بردارند، لذا من آسایش قرار گرفتم.مرد صالح از خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوی استاد اشرف می رود، او را یافته و از حال همسرش می پرسد، استاد اشرف می گوید: دیروز از دنیا رفته و در فلان مکان به خاکش سپردیم. مرد صالح می پرسد: به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود؟ می گوید: نه. می پرسد: ذکر مصیبت او می کرد؟ جواب می دهد: نه. سؤال می کند روضه خوانی داشت؟ می گوید: نه، از این سؤالات چه مقصودی داری؟ مرد صالح خوابش را نقل می کند و می گوید: می خواهم بدانم میان او و امام حسین علیه السلام چه رابطه ای بوده؟ استاد اشرف پاسخ می دهد: زیارت عاشورا می خواند.داستان های مفاتیح الجنان، اسماعیل محمدی، ص40
مرحله استانی مسابقه کتابخوانی آثار شهید مطهری(ره)برگزار شد.
مرحله استانی مسابقه کتابخوانی آثار شهید مطهری(ره)در مدرسه علمیه حضرت فاطمه(س)سقز برگزار گردید.
سرکار خانم راثی مدیر مدرسه علمیه حضرت فاطمه(س)سقز با اشاره به این که مدرسه علمیه حضرت فاطمه(س)سقز میزبان دیگر مدارس سطح استان در برگزاری این مسابقه است،افزود:مرحله نهایی مسابقه کتابخوانی آثار شهید مطهری(ره)با حضور 19نفر شرکت کننده از مدارس علمیه سطح استان برگزار گردید.
وی در ادامه افزود:این مسابقه با هدف آشنایی طلاب با آثار استاد مطهری(ره)انجام می گیرد وطلابی که در مرحله مدرسه ای توانسته اند حداقل 70درصد از امتیاز کل را کسب نمایند،قادر به شرکت در این مرحله بوده اند وبرگزیدگان این مرحله نیز به معاونت فرهنگی-تربیتی مرکز اعلام خواهد شد.
مضمون زیارت عاشورا از دیدگاه آیت الله بهجت(ره)
عارف فرزانه آیت اللّه بهجت (ره) می فرمود: مضمون زیارت عاشورا گواه و روشن کننده عظمت آن است، مخصوصاً وقتی آنچه در سند زیارت ملاحظه می کنیم که امام صادق علیه السلام به صفوان می فرماید: زیارت عاشورا را بخوان و در خواندن آن استمرار داشته باش، من به خواننده آن چند چیز را تضمین می کنم: زیارت او قبول، تلاشش مشکور و حاجت وی از جانب خداوند متعال بر آورده می شود و با دست خالی باز نخواهد گشت. ای صفوان! این را با ضمانتی از پدرم، و پدرم از امیرالمؤمنین علیه السلام و ایشان از حضرت رسول صلّی الله علیه وآله و رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند عزّوجلّ دریافت نموده، هر یک از آنها این زیارت را با این ضمانت تضمین نمودند، خداوند عزّوجل به ذات اقدس خود قسم خورده که هرکس زیارت کند حسین علیه السلام را به این زیارت از نزدیک یا دور و دعا کند به این دعا، زیارت و دعای او را قبول می کنم و خواسته اش هرچه باشد بر آورده سازم. پس از درگاه من با ناامیدی و زیان باز نگردد و او را به برآمدن حاجتش، و رسیدن به بهشت و آزادی از دوزخ خرسند و خوشحال می کنم و شفاعت او را در حق هر کس که شفاعت کند بپذیرم.(زیارت عاشورا و داستان های شگفت آن، ص 56)
فروشی نیستـــ !
دخترِ یک آدم طاغوتی بود. یک روز آمد درِ مغازه. یادم نیست چه می خواستــــــ ؛ ولی می دانم چیزی به او نفروخت. دختر عصبانی شد، تهدید هم کرد حتی!
شب با پدرش آمد دم خانه امان.نه گذاشت نه برداشت، محکم زد توی گوشِ محمود! محمود خواست جوابش را بدهد، پدرم نگذاشت. می دانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم، برو بیایی دارد. هر جور بود قضیه را فیصله داد.
دختره، دو سه بار دیگر هم آمد درِ مغازه. محمود هم چیزی به او نفروخت که نفروخت؛ می گفت:
“ما به شما بی حجـابـــ ها چیزی نمی فروشیـــــم”
شهید محمود کاوه
دلــــم ریخـتـــــ ـــــــ وقتی بــــــاز شد غنچه و گــــل را دیدم..
عشقِ خــــــدا
دوستانش می گویند شبــــــِ قبل از عملیات صورتــــــــ محمــــد درخشش زیادی داشت؛ تا حدی که همه متوجه شده بودیم.
به او گفتیم:” محمـــــد چرا صورتـ ـــت این جوری شده؟”
لبخندی زدو گفت:
“من که عاشق خدایم.شایدخدا هم این دفعـه عاشــــ ـــــق من شده و من را به نزد خود ببرد!”
شهید محمد شریفی
حرف های شنیدنی(2) -ص67
حدیثی از امام حسن عسگری(ع)درباره علماء ودانشمندان شیعه
قالَ الإمامُ أبُو مُحَمَّد الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (عليه السلام)(عليه السلام) : يَأتي عُلَماءُ شيعَتِنَاالْقَوّامُونَ لِضُعَفاءِ مُحِبّينا وَ أهْلِ وِلايَتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تيجانِهِمْ عَلى رَأسِ كُلِّ واحِد مِنْهُمْ تاجُ بَهاء، قَدِ انْبَثَّتْ تِلْكَ الاْنْوارُ فى عَرَصاتِ الْقِيامَةِ وَ دُورِها مَسيرَةَ ثَلاثِمِائَةِ ألْفِ سَنَة.
فرمود: آن دسته از علماء و دانشمندان شيعيان ما كه در هدايت و رفع مشكلات دوستان و علاقه مندان ما، تلاش كرده اند، روز قيامت در حالتى وارد صحراى محشر مى شوند كه تاج كرامت بر سر نهاده و نور وى، همه جا را روشنائى مى بخشد و تمام أهل محشر از آن نور بهره مند خواهند شد.
تفسير الإمام العسكرى (عليه السلام): ص 345، ح 226.
دانستن رازهاي دروني...
ابو هاشم ميگويد: روزي امام حسن عسكري- عليه السّلام- سوار شد و به سوي صحرا رفت. من نيز با او سوار شدم. او جلو ميرفت و من نيز پشت سر بودم. ناگهان قرضهايم به ذهنم رسيد و در باره آن به فكر افتادم كه وقتش رسيده اكنون چگونه بايد آن را بپردازم.
آنگاه امام- عليه السّلام- متوجه من شد و فرمود: اي ابو هاشم! خدا قرضت را ادا ميكند. سپس از زين اسب به طرفي خم شد و با تازيانهاش خطّي در زمين كشيد و فرمود: پياده شو بردار و كتمان كن.
پس پياده شدم، ديدم شمش طلاست. برداشتم و در كفشم گذاشتم و به راه افتاديم. دوباره به فكر رفتم كه آيا با اين، تمام قرضم را ميتوانم بپردازم و اگر به اندازه قرضم نشد، بايد به طلبكار بگويم تا به همين مقدار راضي شود. و بعد در فكر خرج و پوشاك و غذاي زمستان افتادم كه چگونه آن را تهيه نمايم. باز هم امام- عليه السّلام- متوجه من شد. و دوباره به طرف زمين توجه نمود و مانند دفعه اوّل، خطي در آن كشيد و فرمود: پياده شو و بردار و به كسي نگو.
راوي ميگويد: پياده شدم و ديدم شمش نقرهاي است آن را برداشتم و در كفش ديگرم گذاشتم. كمي راه رفتن را ادامه داديم سپس برگشتيم. و امام- عليه السّلام- به منزل خود رفت و من هم به خانه خودم آمدم. نشستم و قرضهاي خود را حساب كردم و بعد طلا را وزن نمودم كه به اندازه همان قرضم بود، نه كم و نه زياد.
سپس ما يحتاج زمستان را حساب كردم كه چه چيزهايي را بايد تهيه كنم كه نه اسراف باشد و نه سختي. نقره هم به همان اندازه بود. رفتم و قرضم را پرداختم و آنچه نياز داشتم خريدم، نه كم آمد نه زياد.
______________________________
بحار: 50/ 259، حديث 20.