در مورد کوئلیو گفته می‏شود که وی حرف‏های خوب هم دارد؛ چرا ناقدان محاسن کارش را نمی‏بینند و به ذکر نواقص آثارش اکتفا می‏کنند. در پاسخ باید گفت اگر این‏گونه بود که نویسنده‏ای مانند کوئلیو از ابتدا تا انتهای کتابش به طرحِ مطالب و ایده ‏های سست و بی ‏اساس می‏ پرداخت، اساساً هیچ کسی جذب او و کتاب‏هایش نمی‏شد. 

مشکل این است که وی حرف‏های خوبی دارد، اما آسیب‏های اندیشۀ وی چنان برجسته است که قابل اغماض نیست و از قضا این آسیب‏ها در حوزه ‏هایی است که تمام محاسن کلامِ وی را مخدوش و بی ‏اثر می‏کند. محاسن آثارش مربوط به شکل و قالبی است که برای عرضۀ پیام به کار گرفته و نقص کارش در حوزه معنویت و عرفان است که همۀ دارایی یک انسان خداجوست. “شکل” هرچند هم جذاب باشد اشکالات نظام معرفتی را جبران نمی‏کند و نمی‏تواند نگرش غلطی را که در باب دین، اعتقادات و عرفان بر نوشتار حاکم شده تصحیح نماید.
مثلا یکی از محاسن آثار کوئلیو این است که درک خوبی از درد بشر امروز دارد و متوجه شده اصلی‏ترین بحران موجود در جوامع غربی دوری از خداست. اما اگر کسی درد را تشخیص داد آیا می‏تواند حتماً درمانگر خوبی هم باشد؟ آن‏چه کوئلیو تشخیص داده، قبل از او دیگران دیده و فهمیده‏ بودند و اکنون این زخم چنان عمیق شده که با نیم‏نگاهی می‏توان به عمق فاجعه پی‏برد. بماند که نسخۀ کوئلیو نه تنها فاصله بین بشر بحران دیده را با خدای خود کم نمی‏کند، بلکه میل خداجویی انسان‏ها را به بیراهه کشانده و فطرت خداطلبی‏شان را مدفون می‏کند.

پاره ‏ای معتقدند کوئلیو به هدفی نیکو می‏اندیشد و تلاش می‏کند امید و نشاط را به زندگی دیگران برگرداند و این بخش از کارش چون باعث خوش‏بینی دیگران به زندگی می‏شود قابل دفاع و درخور تقدیر است؛ اما اگر کسی خوش‏بینی کوئلیو را به‌درستی توصیف کند، از آن پس همین خوش‌بینی ضعف او به حساب می‏آید.
نگرش مثبتی که کوئلیو در‏پی آن است، ازقضا نوعی خوش‏بینی است که نباید ایجاد شود، و بدبینی که او به آن دامن می‏زند، شکلی از بدبینی است که باید اصلاح شود. خوش‏بینی وی نسبت به آفریدگار عادل هستی و سنت‏های حکیمانه او نیست؛ بلکه خوش‏بینی به وضع موجود و متولّیان ناصالح آن است. بدبینی او نسبت به نظام سلطه و بانیان ظلم و بی ‏عدالتی نیست بلکه نسبت به قوانین حاکم بر هستی و نظام‌های عالم است. وی نظام حاکم بر جهان را پر از خطا و شرارت می‌داند و مبدأ خلقت را خطاکار می بیند. از طرف دیگر وضع موجود در جهان را قابل بخشش می‏داند و خوانندة کتاب‏هایش را به مدارا با وضع موجود ترغیب می‌کند. تبیین‌های وی و تفسیر‌هایش از هستی، به خوش‌بینی غیر‌واقعی و افراطی منجر می‌شود یا به نومیدی و خطا‏وار‏ دیدن نظام های حاکم بر هستی می‌انجامد. او تلاش می‌کند در لوای پیشنهاد مفاهیمی نو، خوش‌بینی از دست رفته را زنده کند و مخاطبان خود را به تحمل همین نظام فراخواند.

پائولو کوئلیو برای نفوذ بین جوانان ایرانی، هم در مسافرتش به ایران و هم در بعضی از مصاحبه ‏هایش به‌ویژه در ایران گفته است شاعرانی بالاتر از شاعران ایرانی نداریم، و ادعا کرده مایۀ اصلی آثارم را از ادبیات کهن ایران‏ زمین گرفته ‏ام.1
این شعار باعث شده پاره ‏ای از خواننده‏ های آثار وی در ایران تصور کنند که آثار کوئلیو ترجمان ادبیات فارسی و نسخه ‏ای به‌ روزرسانی‏ شده از متون کهن ادب فارسی است. حتی بعضی پا را فراتر گذاشته، می‏گویند: کوئلیو هم اکنون در خدمت میراث کهن ماست و او دارد ما را در دنیا تبلیغ می‏کند و ابزار خوبی برای شناساندن ماست؛ ما باید از این ابزار استفاده کنیم و از او قدردان باشیم.
از یک سو می‏بینیم کوئلیو واقعاً از ادبیات فارسی تأثیر پذیرفته و قرائن زیادی در این باب داریم. از سوی دیگر آسیب‏های اساسی در اندیشۀ وی وجود دارد که نمی‏توان در ادب فارسی شاهدی برای آن آورد. اکنون چه باید کرد؟ آیا باید منکر تأثیر پذیری وی از متون فارسی شد، یا این که ببینیم وی در نوشته ‏هایش چه میزان از مایه‏ های ادبیات فارسی بهره برده است؟ کدام بخش از تولیدات وی متأثر از میراث کهن ماست؟ در قالب یا در محتوی؟ در موضوع یا روش؟
با اندکی تتبع روشن می‏شود مهم‌ترین عامل فروش کتاب‏های کوئلیو در ایران (این‏که نسخۀ جدید ادبیات فارسی است)، استفاده‏ از نام ما برای بدنام کردن میراث ما بوده است. درظاهر وی با ما همسو و همنواست، اما در واقع مسیرها جدا و افق‏ها متفاوت است؛ چراکه وی در آثارش، به جای معرفی درون‏مایه ‏های غنی ادبیات عرفانی ایران زمین، تحریفی از مفاهیم معنوی عرضه کرده و بشر تشنۀ معنویت را بیش از پیش سرگردان نموده است.
اوج همراهی کوئلیو با ادبیات فارسی، در کتاب کیمیاگر تبلور یافته است. هنر یک نویسنده این است که مفاهیم شناخته شده را در قالب‏های جذاب و گیرا عرضه کند. کوئلیو در کیمیاگر حتی قالب را از مولوی تقلید کرده و در شکل و ظاهر هم نوآوری نداشته است؛ یعنی آن مقدار از جذابیت که در کیمیاگر وجود دارد، تقلیدی است که وی از مولوی داشته است؛ اما آیا محتوا و مضمون را هم از میراث ما به عاریت گرفته است؟ با تأسف باید گفت: خیر!
اصلی ‏ترین وجه تشابه کیمیاگر با مثنوی، گنجی است که هدف سالک است و در غایتِ سیر معنوی سالک باید کشف شود. مراد مولوی سرمایه ‏های الهی وجود انسان است؛ اما کوئلیو در پایانِ کیمیاگر، ظرفیت‏های معنوی انسان را فراموش می‏کند و گنج را طلا، نقره و جواهرات عادی معرفی می‏کند! به‌راستی با وجود چنین فاصلۀ بی‌کران که در محتوای کیمیاگر و مثنوی وجود دارد، باز هم باید این دو را هم ‏افق دانست؟

کوئلیو دو سه کتابش را با هدف معرفی جادو به نگارش درآورده است و جادوگری را معنویتی کارآمد معرفی می‏کند. درکدام کتاب وزین فارسی چنین تمجیدی از جادوگری شده است؟ جادوگری که جای خود دارد (چون نه تنها در دین اسلام، بلکه در مسیحیتی که کوئلیو ادعای پیروی آن را دارد، شرک و کفر محسوب می‏شود) در کتاب‏های کهن فارسی حتی قدرت‏های خارق ‏العاده مانند طی‏ الارض و پریدن در هوا برای سالک کوی دوست، بی ‏اهمیت قلمداد شده و عبودیت و عشق به معبود را غایت اصلی معرفی نموده ‏اند. با وجود این باز باید محتوای آثار کوئلیو را برگرفته از متون فارسی معرفی کرد؟
موضوع اصلی سه کتاب مشهور کوئلیو یعنی یازده دقیقه، بریدا، کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم، کشف نیمۀ گمشده از طریق سکس است. بسیاری از کتاب‏های کوئلیو با عشق زمینی و شهوت جنسی گره‏ خورده و ترویج اباحیگری مأموریتی است که وی برای خود در نظر گرفته و به آن دامن می‏زند.
بزرگ‌نمایی عشق زمینی و تقدس ‏بخشی به سکس، ابتذال معنوی مدرن است که پرچمدار آن پائولو کوئلیو است. چنین ابتذالی در معنویت، با ادبیات عرفانیِ ایران‏ زمین که درون‏مایۀ آن پاکی و نجابت است چه شباهتی دارد؟
 جالب توجه این که وی این سخن را جاهایی گفته که بخشی از مخاطبانش ایرانی بوده ‏اند؛ مانند مسافرتش به ایران و یا کتاب‏هایی که با هدف پخش در ایران نوشته است؛ مانند کتاب زهیر. این ترفند برای جلب نظر مخاطب بوده و اتفاقاً کوئلیو از آن جواب گرفته است.