بدون شرح


در صورتی که اقتصاد مقاومتی در کشور شکل بگیرد و مدیران و دولتمردان به معنای اعم کلمه (قوای سهگانه) دست به دست هم دهند تا آن را اجرایی کنند در آینده بسیار نزدیک شاهد رشد و شکوفایی اقتصاد کشورمان خواهیم بود.
اقتصاد مقاومتی را میتوان اقتصادی تعریف نمود که در آن به تقویت زیرساختهای اقتصادی، توسعه متوازن در همه بخشها، شناخت ظرفیتهای جدید اقتصادی در داخل و خارج کشور با هدف تأمین درآمد و تولید ثروت برای جامعه، توجهی ویژه میشود.
کشور ما اگر چه از تحریمهای ۳۳ ساله رنج میبرد، اما طی سالهای اخیر با فشارهای اقتصادی مضاعفی از سوی دشمنان مواجه شده است و طی دو سه سال گذشته شدت تحریمها به دارو و تجهیزات دارویی و حتی تحریمهای بانکی و افراد حقیقی و حقوقی کشیده شده است که میتوان این تحریمها را تحریمهای هوشمند و هدفمند برای به زانو درآوردن ملت ایران دانست.
اما در این بین تدبیر مقام معظم رهبری در نامگذاری سالها، طی سالیان گذشته که بر روی اقتصاد متمرکز شده است، بسیاری از این فشارها را تا حدود زیادی خنثی نموده است؛ اما برای تحقق اوامر رهبری در حوزه اقتصاد میبایست به بنیادیترین مسئلهای که ایشان درباره اقتصاد مطرح نمودهاند نگاه ویژه داشت.
اقتصاد مقاومتی مفهومی است که میبایست آن را نوعی نظریهپردازی مقام معظم رهبری برای مقابله با فشارها و تحریمهای روزافزون دشمنان نظام دانست. بسیاری از کارشناسان معتقدند اقتصاد مقاومتی نه تنها جنبه سلبی و مقاومتی در برابر فشارها دارد، بلکه یک نوع اقتصاد ایجابی است که بر پایه عناصر داخلی قدرت اقتصادی مانند خودکفایی و تولید ملی بنا نهاده شده است و میتوان از همین طریق به یک قدرت منطقهای و فرامنطقهای برسیم.
در صورتی که اقتصاد مقاومتی در کشور شکل بگیرد و مدیران و دولتمردان به معنای اعم کلمه (قوای سهگانه) دست به دست هم دهند تا آن را اجرایی کنند در آینده بسیار نزدیک شاهد رشد و شکوفایی اقتصاد کشورمان خواهیم بود.
اما در این بین هر موضوعی دارای الزاماتی است که میبایست به آن توجه ویژه و جدی شود. اقتصاد مقاومتی هم از این قاعده مستثنی نبوده و دارای ملزوماتی است که در صورتی که به درستی شناخته و اجرایی شود، امید آن خواهد بود که اقتصاد مقاومتی به بهترین شکل اجرایی شود. این الزامات عبارتاند از:
الف- توجه جدی و حمایت دائمی از بخش کشاورزی
وجود شرایط آب و هوایی چهار فصل و موقعیت جغرافیایی کشورمان بستر مناسبی برای افزایش تولید محصولات کشاورزی برای تأمین نیازهای داخلی و صادرات را فراهم ساخته است. از نگاه رشد و پیشرفت اقتصادی، بخش کشاورزی در فرآیند رشد و توسعه کشور وظایف مهم و اساسی را بر عهده دارد. اگرچه طی این سالها سیاست خودکفایی در تولید بسیاری از محصولات راهبردی، در دستور کار قرار داشته است و در تولید برخی محصولات از جمله گندم محقق گردید اما به نظر میرسد هنوز بخش کشاورزی توان رقابت با محصولات خارجی را نداشته و واردات بیرویهی تولیدات کشاورزی به این بخش، ضربات سهمگینی وارد نموده است.
ب- مدیریت بر واردات
کنترل واردات محصولات مصرفی از طریق تشدید ضوابط و استانداردهای لازم یکی از کارهایی است که تا حدی شروع شده و دستاوردهای مؤثری هم به دنبال داشته است؛ اما این روند باید دقیقتر دنبال شود. افزایش تعرفه و ایجاد الزام برای دریافت مجوز از وزارتخانههای متبوع میتواند یکی از راههای کاهش واردات باشد. واردات در کشور ما تا حدود زیادی به دلیل فرهنگ غلطی که در حوزه مصرف در کشور وجود دارد، واردات کالاهای لوکس را افزایش داده است.
ج- جلوگیری از خام فروشی نفت
تحریم نفت، فرصت مناسبی است تا به جای خام فروشی نفت، با تبدیل نفت به محصولات متنوع پتروشیمی، بنزین و انرژیهای دیگر، ضمن ایجاد ارزش افزوده و تأمین نیازهای داخلی در این عرصه، به راحتی محصول نهایی را در بازار جهانی صادر کنیم. جلوگیری از خام فروشی نفت یکی از خواستههای مقام معظم رهبری از مسئولان اقتصادی کشور بوده است. حضرت آیتالله خامنهای تولید ثروت از طریق منابع تمامشدنی همچون نفت را خودفریبی میدانند. از این رو رفتن به سمت جلوگیری از خام فروشی نفت میتواند تا حدود زیادی مشکلات موجود را حل کند. با توجه به فناوریهای پیچیده و روز دنیا، کشورهای صنعتی از هر بشکه نفت خام حداقل ۲۲۰ دلار و حداکثر ۱۳۷۰ دلار بهرهبرداری میکنند؛ ما هم اگر با نگاه اقتصاد مقاومتی خام فروشی نفت را کم یا قطع کنیم ارزش افزوده بیشتری به دست خواهیم آورد.
د- اصلاح ساختار مالیاتی
یکی از روشهای معقول اقتصادی فراهمسازی بسترها برای تحقق نظام مالیاتی در کشور است که دولت با طیب خاطر میتواند روی درآمدهای آن حساب باز کند. اگرچه در طرح تحول اقتصادی، یکی از هفت نظام، اصلاح مالیات بود و قدمهای خوبی هم برداشته شد؛ اما هنوز فاصله درآمد مالیاتی ما با میانگین جهانی و میانگین درآمد مالیاتی بسیاری از کشورها فاصله زیادی دارد؛ اما در این بین موضوع فرار مالیاتی اهمیت خاصی دارد که باید برای آن تدابیر ویژهای صورت بگیرد؛ زیرا برخی برآوردها نشان میدهد میزان فرار مالیاتی حداقل دو برابر درآمد مالیاتی بالقوهی فعلی است. در صورت اصلاح این سیستم مالیاتی میتوان امیدوار بود که خام فروشی نفت کاهش یافته و به سمت اقتصاد خودکفا که نتیجه اقتصاد مقاومتی است حرکت کنیم.
ه- تولید محور بودن سیاستگذاریها
تولیدمحوری باید سنجهی سیاستگذاریهای اقتصادی کشور باشد؛ یعنی باید در سیاستهای ارزی، در سیاستهای پولی و مالی، در سیاستهای تجاری و در سیاستهای بانکی و مالیاتی برای تولید اولویت قائل باشیم. تجلی ملموس این مطلب اینگونه خواهد بود که اگر جایی ناچار بودیم بین تولیدگرایی و مصرفگرایی انتخاب کنیم، باید تولید را مقدم بداریم. این مطلب مثلاً در اجرای سیاست هدفمندی یارانهها میتواند تجلی بسیار ملموسی داشته باشد. در مجموع سیاستگذاریها باید به سمتی برویم که توان برنامهریزی مدیران ما افزایش یابد. به این معنی که از تغییرات ناگهانی در سیاستها اجتناب کنیم تا مدیران ما بتوانند برای آینده برنامهریزی کنند.
آنچه بیان شد برخی از الزاماتی است که میبایست در حوزه اجرایی کردن اقتصاد مقاومتی به آنها توجه ویژه شود. از همین رو، توجه به موضوعات بالا در سیاستگذاریها و برنامهریزیها میتواند تا حدود زیادی اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی را در صحنه اجرایی کشور نوید دهد.
حریم خانهی خدا تنگتر شد
داربستها، ماشینها و کارگران این روزها شکل حیاط خانهی خدا را تغییر دادهاند. حیاط کمی تنگتر و راه رفتوآمد زائران هم کمی سختتر شده است، این مصائب تا زمان حج واجب ادامه خواهد داشت.
به گزارش فرهنگ نیوز، کمتر از سهماه دیگر تا موسم حج واجب باقی مانده است. قرار بود عربستان ساخت و ساز و عملیات توسعهی مسجدالحرام را تا آنوقت به نتیجه برساند؛ اما گویا پیمانکار نمیتواند پروژه را تا آن زمان کامل کند. برای همین، چندی پیش وزارت حج عربستان از تلویزیونهای نصبشده در صحن مسجد، اطلاعیهای را پخش و از کشورهای مسلمان خواست که اعزام زائرانشان را برای حج تمتع به تأخیر بیندازند. البته هنوز هیچ کشوری به این پیام واکنش نشان نداده است و معلوم نیست وزارت حج عربستان صدور ویزاها را از چه زمانی آغاز کند و به زائران اجازهی ورود به این کشور را بدهد؟
با افزایش جمعیت مسلمانان و حجاج، دولت عربستان تصمیم گرفت مسجدالحرام را توسعه دهد. کار از حدود پنج سال پیش آغاز شد؛ نخست «مسعی»، مسیری بین کوههای «صفا» و «مروه» وسعت داده و طبقاتی هم به آن اضافه شد که البته ایرانیها طبق استفتائات شرعی از مراجع، فقط در یک طبقهی آن امکان انجام اعمال را دارند. توسعهی «مسعی» سبب تخریب بخشهایی از کوههای تاریخی صفا و مروه نیز شده است.
مساحت مسجدالحرام هم قرار است از ۳۶۶هزار و ۱۶۸ مترمربع به دو برابر افزایش یابد که در جریان این ساختوسازها، تعداد طبقات این حیاط و منارهها افزایش مییابد. در واقع، حیاط خانهی خدا قرار است شش طبقه شود. این ساختوسازها در حج امسال، انجام طواف خانهی خدا را بهخاطر بسته شدن طبقات قدیمیتر با مصائبی همراه خواهد کرد.
بزرگ کردن حریم بیت عتیق برای جا دادن مسلمانان بیشتر، به تخریب بسیاری از آثار تاریخی منتسب به خاندان رسول اکرم (ص) منجر شده است، از جمله خانهی حضرت خدیجه (س) و مسجد «الردم الاعلی»، محلی که زنان شهر مکه با رسول اکرم (ص) در آنجا بیعت کردند.
ساختوساز فقط به داخل مسجدالحرام محدود نشده است؛ عربستان تصمیم دارد، ۶۳ برج «هتلی» را در اطراف خانهی خدا بسازد و با این کار تقریبا بیت عتیق میان ساختمانهایی مجلل محاصره میشود. هرچند این روزها هم خانهی خدا در میان ماشینآلات سنگین و بازوهای فلزی بزرگ آنها محصور شده است.
توسعهی صحن داخلی مسجدالحرام، انجام اعمال عمره را برای زائران دشوار کرده و با نزدیک شدن ماه مبارک رمضان که زمانی برای توقف طولانیتر زائران در این سرزمین است، روزهای سختی پیش رو است. قطعا این شرایط در موسم حج تمتع که جمعیت زائران معمولا به بیشتر از پنجمیلیون نفر میرسد، دشوارتر هم خواهد بود و میطلبد دولت عربستان تا فرا رسیدن آن زمان، تدابیر و برنامهریزی مناسبی داشته باشد تا در انجام اعمال واجب زائران اختلالی ایجاد نشود.
حجتالاسلام والمسلمین محمدحسین حقجو با تبریک اعیاد شعبانیه اظهار کرد: این ماه یکی از ماههایی است که شادیهای زیادی در آن وجود دارد و شادی یکی از مواردی است که مورد تایید اسلام قرار گرفته است.
وی ادامه داد: در قرآن کریم وقتی به شادی اشاره میشود واژه “اضحک” قبل از واژه “ابکی” میآید. پس در قرآن ابتدا از خنده حرف زده میشود و این نشان از این دارد که دین ما بحث خنده و شادی را مورد تایید قرار داده است.
حقجو گفت: بحثی که در اسلام مهم است این است که وقتی از خنده و شادی حرف میزند، خنده و شادی مومن تبسم است نه قهقهه چراکه قهقهه کردن فقط برای شیطان است و ما نباید شیطانی عمل کنیم.
رییس مرکز مشاوره حرم حضرت معصومه(س) خاطرنشان کرد: شادیهای ما نباید از نوع شادیهای غربی باشد و از آوازها و موسیقیهایی که در آن گناه رواج پیدا میکند استفاده کنیم، ما نباید برای خندیدن از مسخره کردن و تحقیر افراد استفاده کنیم چرا که این شادی نه در شان یک انسان متمدن است و نه مورد تایید اسلام.
وی گفت: در روایات متعددی داریم که یکی از نشانههای حسن خلق تبسم است و یکی از خصوصیات مومن این است که دیگران را بخندانند و در هنگام گرفتاری و تنگدستی برادر و خواهر خود با روحیهای باز مشکلات او را حل کند.
حقجو خاطرنشان کرد: ما برای اینکه نشان بدهیم اسلام به شادی و خنده اهمیت زیادی میدهد نشانههایی از خلقت خدا را میآوریم خدا در آفرینش این دنیا از پدیدههایی استفاده کرده که زمینه ساز شادی انسان است مثل ایجاد رنگهای متنوع و شاد، شکلها و آوازهایی از پرندگان که باعث شادی و نشاط انسان میشود و عوامل غمزایی همچون زلزله، رعد و برق و امثال اینها در آفرینش کم داریم.
رییس مرکز مشاوره حرم حضرت معصومه(س) تاکید کرد: خداوند حتی در آفرینش عالم هستی شب و روز و چهار فصل را، دشت و دریا را آفریده است که روح انسان با نگاه کردن به آنها به آرامش میرسد، از نظر روانشناسی رنگ سبز و آبی باعث شادی و نشاط میشود و در آفرینش همانگونه که میبینیم از این رنگ استفاده زیادی شده است و زمین زیرپای ما سبز و آسمان بالای سرمان آبی است که تمام اینها باعث شادی انسان میشود.
وی افزود: دین اسلام برای شاد کردن دل مومن ابزار زیادی قرار داده است و خداوند میفرماید اگر دل مومنی شاد شود و در کنار آن گناهی صورت نگیرد، بالاترین پاداش را دارد. متاسفانه خیلی از افراد فکر میکنند برای رسیدن به شادی و خوشحالی باید به گناه آلوده شویم در صورتی که اصلا اینگونه نیست.
حقجو در پایان گفت: اگر در کنار خوشحالی ما گناهی صورت بگیرد، زمینه انحراف انسانها فراهم میشود اگر ما بخواهیم با موسیقیهای مبتذل خود را خوشحال کنیم، سیستمهای روانی و عصبی ما به ظاهر خوشحال میشود درصورتی که این خوشحالی تاثیرات منفی دارد، مثل کسی که ناراحت است و ما با قلقلک او را میخندانیم خنده او یک خنده منفی است.
میانگین ضربان قلب و احتمال لخته شدن خون به صورت مشترک در حین نماز بین ۲۰ الی ۳۰ درصد کاهش مییابد و همچنین پوست بدن مقاومت بیشتری پیدا میکند.
میانگین ضربان قلب و احتمال لخته شدن خون به صورت مشترک در حین نماز بین ۲۰ الی ۳۰ درصد کاهش مییابد و همچنین پوست بدن مقاومت بیشتری پیدا میکند.
همچنین در عکسهایی که از مغز در هنگام نماز گرفته شده است، فعالیت مغز نمازگزار به صورت قابل توجهی در مقایسه با حالتهای عادی افزایش پیدا میکند و نورونهای عصبی به صورت نورانی در اشعههای دریافتی از مغز به نمایش در می آید.
روزنامه “واشنگتنپست” در این رابطه نوشت: این تحقیقات علمی اسرار نهان مغز انسان را روشن میکند.
روزنامه “ ساینس” نیز با تقدیر از اینگونه تحقیقات بر رابطه قطعی دین و علم تاکید کرد.
امام علی علیه السلام: آنچه را كه قرآن از صفات خدا بيان مى دارد، به آن اعتماد كن، و از نور هدايتش بهره گير، و آنچه را كه شيطان تو را به دانستن آن واميدارد، كه كتاب خدا آن را بر تو واجب نكرده، و در سنت پيامبر (ص) و امامان هدايتگر (ع) نيامده، رها كن
مسعده بن صدقه از امام صادق علیه السلام نقل كرد، روزى در مسجد كوفه شخصى به على علیه السلام گفت خدا را آنگونه توصيف كن كه گويا با چشم سر او را ديده ايم، امام به خطابه برخاست، مسجد پر از مردم شد، در حالى كه خشمناك بود و رنگ صورت امام تغيير كرده بود فرمود:…..
اى پرسش كننده، درست بنگر، آنچه را كه قرآن از صفات خدا بيان مى دارد، به آن اعتماد كن، و از نور هدايتش بهره گير، و آنچه را كه شيطان تو را به دانستن آن واميدارد، كه كتاب خدا آن را بر تو واجب نكرده، و در سنت پيامبر (ص) و امامان هدايتگر (ع) نيامده، رها كن و علم آن را به خدا واگذار، كه اين نهايت حق پروردگار بر تو است.
بدان، آنها كه در علم دين استوارند، خدا آنها را از فرو رفتن در آنچه كه بر آنها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند، و از فرو رفتن در اسرار نهان بى نياز ساخته است، و آنان را از اين رو كه به عجز و ناتوانى خود در برابر غيب و آنچه كه تفسير آن را نمى دانند اعتراف مى كنند، ستايش فرمود، و ترك ژرف نگرى آنان در آنچه كه خدا بر آنان واجب نساخته را راسخ بودن در علم شناسانده است.
پس به همين مقدار بسنده كن! و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابى مكن، تا از تباه شدگان نباشى….
متن حدیث:
…فَانْظُرْ اءَيُّهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ وَ مَا كَلَّفَكَ الشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِى الْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ وَ لاَ فِي سُنَّةِ النَّبِيِّ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ اءَئِمَّةِ الْهُدَى اءَثَرُهُ فَكِلْ عِلْمَهُ إ لَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اللَّهِ عَلَيْكَ.
وَ اعْلَمْ اءَنَّ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ اءَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ ما جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعالى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْما وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخا فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ….
مادر شهیدان حسن، عباس و حسین صابری گفت: عباس آقا در دوران تفحص شهدا به عراقیها هدیه میداد تا آنها در روند این کار با گروه همکاری کنند؛ با آنها با مهربانی رفتار میکرد؛ بعد از شهادتش هم عراقیها ۵۰ هزار تومان خرج کردند و برای پسرم مراسم ختم گرفتند.
قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س)؛ میزبان سه برادر که خیلی همدیگر را دوست داشتند؛ حسین، حسن و عباس صابری است؛ مادری که همه پسرانش را در راه اسلام فدا کرد و امروز در خانهای قدیمی به یاد روزگاری که بر او گذشت، زندگی میکند.
مادر درد میکشد، دردهایی که همه از دلتنگی بوده و دلتنگیهایی که با قاب عکس حسن، حسین و عباساش زمزمه میکند. مادری که هنوز لباسهای فرزندانش را به یادگار در کمد اتاق نگه داشته، گاهی آن را بر سینه میفشارد، میبوید و روی چشمهایش میگذارد؛ نفس عمیقی میکشد با لباسهایی که عطر تربت میدهد.

عکس امام(ره)، مهر و جانماز و تسبیح و انگشتر و عطر شهیدان صابری
مادری که سجاده و مهر و تسبیح و انگشتر فرزندانش را که به سرخی خون حسن و حسین و عباس تبرک شده است، به یادگار نگه داشته و تربت خاک فرزندانش را به دل سوختهاش میکشد تا کمی آرام شود.
در روزهای ۵ خرداد و ۲۸ خرداد که مصادف با ایام شهادت برادران شهید عباس و حسین است، به دیدار این مادر شهید رفتیم؛ مادر چشمش به ساعت دیواری اتاق بود، لحظه شهادت پاره تنش را با چشمهایی اشکبار یادآوری میکرد.
و اما در این مهمانی آلبوم عکسی است که مادر تحمل دیدنش را ندارد؛ چون عکسهای بعد از شهادت فرزندانش در آن است؛ این عکسها مدتها توسط حسین آقا نگهداری میشد تا مادر نبیند؛ بعد از شهادت حسین این عکسها به دست مادر رسید.
حرفهای زیبا و آموزنده این مادر شهید در ادامه میآید:
بچههایم را پای روضه امام حسین(ع) بزرگ کردم
خاور نورعلی متولد ۱۳۲۱ در اصفهان هستم؛ از همان کودکی چادر سر میکردم؛ اگر هم اذیت میکردند، بیرون نمیرفتم. در ۱۷ سالگی به تهران آمدم و در سال ۱۳۴۰ ازدواج کردم؛ آن موقع مسجدالنبی نارمک کنونی، سینما بود که بعد از انقلاب مسجد شد؛ همسرم در شرکت اتوبوسرانی کار میکرد.
۳ دختر و ۳ پسر به نامهای حسین، حسن و عباس دارم که پسرانم به شهادت رسیدند؛ حسینآقا شب اربعین سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد و شب هفتم شهادتش در سال ۱۳۷۶ مصادف با شب اربعین بود. حسنآقا متولد ۱۳۴۹ بود که در عملیات «بیتالمقدس ۲» به شهادت رسید. عباس آقا شب میلاد حضرت علیاکبر(ع) در سال ۱۳۵۱ به دنیا آمد و پیکرش در روز عاشوای ۱۳۷۵ تشییع و به خاک سپرده شد.
پسرانم همدیگر را خیلی دوست داشتند، ندیدم برادرهایی این طور بوده باشند؛ عباس آقا و حسین آقا بعد از شهادت حسن آقا و حتی قبل از آن عشق و علاقهای به این دنیا نداشتند تا بالاخره دعوت حق را لبیک گفتند.
مسجد نزدیک خانهمان بود و بچههایم را از کودکی به مسجد میبردم؛ وقتی که به ماه محرم نزدیک میشدیم، برای بچهها لباس مشکی میگرفتم و پای روضههای امام حسین(ع) مینشستیم؛ آنها هم خیلی ایام عزاداری برای اباعبدالله(ع) را دوست داشتند.
بعد که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، بچهها راهی جبهه شدند؛ البته همسرم هم در آن اوایل جنگ به دزفول رفت، اما شهید نشد؛ او میگفت: «من لیاقت نداشتم» او بعد از شهادت پسرانمان در سال ۱۳۸۰ به رحمت خدا رفت.

شهید حسن صابری
دومین پسرم، اولین شهیدمان بود
حسن آقا پسر دومم بود که اول از همهشان در عملیات بیتالمقدس ۲ در منطقه ماووت عراق شهید شد؛ او قبل از اعزامش مخفیانه برگه اعزام را از پایگاه شهید بهشتی گرفت و به پادگان امام حسن(ع) رفت؛ حسن آقا از نیروهای گردان عمار بود؛ در آخرین اعزامش انگار میدانست میرود و دیگر برنمیگردد؛ از صبح تا ظهر ۵ بار بیرون رفت و برگشت؛ همه این ۵ بار او را از زیر قرآن رد میکردم و میبوسیدمش تا راهی شود؛ آن روز همان رفتن شد و چند روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
پیکر شهدایی که کومله از درخت آویزان کرده بود
حسن آقا و حسین آقا با هم در کردستان بودند، صدام برای سر آنها جایزه گذاشته بود. حسین آقا با شهید کاوه همرزم بود؛ تعریف میکرد: «یکی از کوملهها روی دیوار اتاقشان قاب عکس بلندی گذاشته بودند، پشت این عکس دریچه و مسیری بود، آن مسیر را طی کردیم و به کوملهها رسیدیم، آنها از دیدن ما غافلگیر شدند». حسن آقا هم از جبهه کردستان برای من تعریف میکرد و میگفت: «باغ زردآلو در اطراف مقر ما بود؛ بچههای بسیجی رفتند به آنجا تا کمی میوه بچینند، کوملهها در آنجا کمین کرده بودند؛ خبری از بازگشت بسیجیها نبود، رفتم و دیدم کومله، بچههای ما را سر بریدند، آنها را از درخت آویزان کردند و دل و رودهشان را بیرون ریختهاند».
پیامی که حسنآقا بعد از شهادتش داد
بعد از شهادت حسنآقا و در همان دوران جنگ، صدام میخواست شیمیایی بزند؛ به همراه مادرم به اصفهان (فرحآباد) رفتم. منزل خالهام آنجا بود. همان شب اول که به مسافرت رفته بودم، حسن آقا به خوابم آمد و گفت: «برای چه به اینجا آمدی؟! کسی نیست قاب عکسهای مرا تمیز کند!» گفتم: «من الان رسیدم، فردا شب میآیم» آن شب چهارشنبه بود و ماندم. شب جمعه را هم در اصفهان بودم.
شب جمعه حسن آقا دوباره به خوابم آمد و گفت: «نیامدی ها! ببین قاب عکسهای مرا کسی نیست تمیز کند!» بیدار شدم و نشستم. خالهام گفت: «برای چه دو شب است بیدار میشوی؟!» گفتم: «حسن میآید به خوابم و میگوید برای چه آمدی، کسی نیست قاب عکسهای مرا تمیز کند».
به همراه خالهام به زیارت امامزاده قاسم در اصفهان رفتیم؛ خالهام گفت: «وقتی حسن شهید شد، برف میآمد، نمیدانستیم که حسنآقا ۳ روز است، شهید شده. در عالم رؤیا یکی به من گفت: بیا امامزاده قاسم، گفتم: برای چی؟ گفت: نوه خواهرت شهید شده، اینجا دفن شده است!»
خالهام میگفت: «مطمئن باش حسن آقا جای بدی نرفته؛ من هم دلم میسوزد، اما جای اینها خوب است» از آن به بعد هر جا که میخواستم بروم اول غبار قاب عکس بچهها را میگیرم.

شهید عباس صابری
نظر کرده حضرت عباس(ع) بود
عباس پسر سومم است؛ قبل از اینکه او به دنیا بیاید، در عالم خواب دیدم یک آقا به من گفت: «نام این پسر شما عباس است» وقتی هم پسرم به دنیا آمد، اسم او را عباس گذاشتم.
حدود یک ماه از تولد عباس میگذشت که به سختی بیمار شد؛ پس از مراجعه به چند دکتر، او را در بیمارستان بستری کردیم؛ او کاملاً بیهوش بود، بیتابی میکردم، دکترها هم مرا دلداری میدادند و میگفتند: «این بچه خوب میشود و بزرگتر که شد دکتر میشود». اما طولی نکشید که عباس دچار خونریزی پوستی شد، دلم شکست و بدون هیچ اعتمادی به دکترها به امامزاده «سید نصرالدین» بازار که علمای بزرگی نیز در آنجا دفن شدهاند، رفتم؛ به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شدم وقتی به منزل بازگشتم، از بیمارستان تماس گرفتند تا پدرش برای عباس دارو ببرد. من هر لحظه منتظر خبر بودم وقتی آقا نصیر(پدر عباس) به خانه آمد، با خوشحالی گفت: «عباس خوب شده؛ میگویند دیشب شفا پیدا کرده است».
پزشکی هم از آمریکا آمده بود و پس از معاینه گفت: «او هیچ مشکلی ندارد و وضعیتش فرق کرده است». پنج ماه مراقب عباس بودم اما در این چند ماه تب هم نکرد؛ با اینکه دکتر خواسته بود تا ۱۶ سالگی تحت نظر باشد و کوچکترین خراشی هم به بدنش وارد نشود اما او در ۱۳ سالگی راهی جبهه شد و به کرامت آقا ابوالفضل العباس(ع) بهبودی کامل یافته بود.
حتی در جبهه درسش را رها نکرد
عباس در سال ۱۳۶۳ عضو بسیج مسجد نارمک شد و با اینکه نوجوان بود در عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۵، بیتالمقدس ۲، بیتالمقدس ۴، بیتالمقدس ۷، تک عراق در سال ۱۳۶۷ شرکت کرد؛ البته چون عباس قد بلند بود، سال تولدش در شناسنامه را تغییر داد و حسن آقا برادر بزرگترش هم رضایتنامه او را امضا کرده بود. بعد هم در عملیات برون مرزی انتفاضه در سال ۱۳۷۰ و عملیاتهای تفحص شهدا حضور داشت.
عباس با اینکه در جبهه بود، درسش را رها نکرد و همان دوران دیپلم ریاضیاش را گرفت. وقتی هم که حسن آقا در عملیات بیتالمقدس ۲ شهید شد، عباس همواره آرزو میکرد، به برادرش بپیوندند. جنگ هم تمام شد و عباس آقا و برادر بزرگترش حسین آقا شهید نشدند اما آرزوی شهادت داشتند.
شبها در پشتبام نماز میخواند
عباس آقا در سه ماه تابستان روزه میگرفت اما نمیگفت که روزه است. موقع اذان مغرب میآمد و میگفت: «مامان، خوراکی چی داریم؟» میگفتم: «چرا الان میگویی از صبح تا حالا نگفتی؟!» بعد میفهمیدم که روزه بود. او شبها مخفیانه به پشتبام میرفت و پشت کولرها نماز شب میخواند.
آخرین هدیهای که عباس آقا به من داد
بعد از جنگ حسین آقا و عباس آقا به تفحص میرفتند و پیکر شهدا را میآوردند؛ یک بار عباس آقا به مناسبت روز مادر میخواست از منطقه به تهران بیاید. زمستان بود. او گفت: «الان در فرودگاهام، ساعت ۳ شب در خانه هستم، در را قفل نکن». نیمههای شب بود که عباس به خانه آمد؛ او آن قدر خوشگل و خوشبو شده بود که انگار به صورتش مشک و عنبر زدهاند.
عباس آقا برای هدیه روز مادر یک چادر، روسری و صدهزار تومان پول داد و گفت: «با این صد هزار تومان برای خودت دستبند بخر، چون برای ساخت این خانه دستبند خودت را فروختی و بابا نداشت بدهد» از او گرفتم و گفتم: «نگه میدارم برای خودت که به همسرت بدهی».

منطقه طلائیه، سردار باقرزاده در حال توجیه نیروهای تفحص است؛ شهید عباس صابری نفر سمت راست سردار باقرزاده
حنابندان عباس
عباس آقا قبل از ایام محرم از منطقه آمد. یک شب باهم نشسته بودیم و حرف میزدیم.
ـ مامان، حنا داری؟ میاری برام بذاری؟
ـ برای چی؟
ـ آخه این دستها میخواهد قطع بشه.
یک رو دستی به او زدم.
ـ میخواهی منو شکنجه بدی؟
به اصرارش رفتم حنا درست کردم و آوردم؛ هر وقت عباس آقا حنا میگذاشت، میگفت: «این برای حضرت قاسم(ع)، این برای حضرت علیاکبر(ع)، این هم برای حضرت علیاصغر(ع)».
با دیدن این کار او، اوقاتم حسابی تلخ شد و گفتم: «عباس جان، تو رو خدا امسال محرم توی تکیه که خودت به پا کردی، عزاداری کن، نوحه بخون و صدایت را ضبط کن» او هم گفت: «باشه». عباس قبل از شهادتش در فکه وقتی برای غسل شهادت به پادگان دوکوهه رفته بود، همانجا روی نوار ضبط شدهای گفته بود: «من در حمام شهید همت هستم و غسل شهادت میکنم. آرزو دارم در روز عاشورای امسال در محضر اباعبدالله(ع) باشم».

مقر کمیته جستجوی مفقودین اهواز از سمت راست: اکبررسولی،شهید پازوکی،شهیدعباس صابری، شهید محمودوند وسردارباقرزاده
او روز ۵ خرداد ۱۳۷۵ مصادف با هفتم محرم وقتی که برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شده بود، بر اثر انفجار مین، با دست و پای قطع شده، بدنی پر از ترکش و صورتی سوخته به شهادت رسید.
عباس آقا وصیت کرده بود که ظهر عاشورا پیکرش را دفن کنند؛ همین طور هم شد؛ آن روز به جمعیت زیادی برای تشییع پیکر شهید آمده بودند.
بعد از شهادت عباس، عراقیها برایش مراسم ختم گرفتند
عباس آقا خیلی خوش اخلاق بود؛ او در دوران تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل عراقیها را به دست بیاورد تا آنها در تفحص شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه میگرفت، لباس و میوه و سیگار میبرد و در مجموع با آنها با مهربانی رفتار میکرد؛ بعد از شهادتش عراقیها ۵۰ هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم ختم گرفتند.
بعد از شهادت عباس آقا، حسین آقا همین رفتار را با عراقیها داشت؛ بعد از شهادت حسین آقا، عراقیهایی که آنجا بودند، میگفتند: «ما دیگر تحمل اینجا ماندن را نداریم».
پیدا کردن شهیدی که دستش سالم مانده بود
در یکی از جریانهای تفحص شهدا، عباس آقا پیکر یک شهید جوان اهل شیراز را پیدا کرده بود؛ دستهای شهید سالم مانده بود؛ او از اینکه توانسته بود علاوه بر خانواده آن شهید، مردم یک شهر را خوشحال کند، حال خوشی داشت؛ بعد از شهادت عباس آقا، شیرازیها برای پسرم مراسم گرفتند.

شهید حسین صابری
شهادت سومین پسرم خیلی بیتابم کرد
سومین پسر شهیدم، حسین آقا بود؛ چون دیگر او تنها پسرم بود، تحمل شهادتش امانم را برید؛ واقعاً بیتابی میکردم، آن قدر به سر و صورتم زده بودم که بعد از آن تا ۶ ماه گوشم نمیشنید، چشمهایم آب مروارید آورد. البته چون حسنآقا و عباسآقا وصیت کرده بودند در شهادتشان گریه نکنم، گریه نکردم، موقع شهادت آنها هم خیلی دلم سوخت.
من یک برادر داشتم اسم او حسین بود. در کودکی خیلی به او علاقه داشتم که به رحمت خدا رفت؛ بعد از فوت او گفتم: «هر موقع صاحب فرزند شدم، اسم او را حسین میگذارم». اولین پسرم در شب اربعین به دنیا آمد؛ میخواستم اسم پسرم را «امیرحسین» بگذارم، دوران طاغوت بود، در ثبت احوال قبول نکردند و اسم او را حسین گذاشتیم. اسم آقا امام حسین(ع) و برادرم حسین، که پسرم در راه حسین(ع) رفت و شهید شد.
حسین رفت تا راه عباس را ادامه دهد
حسین آقا بعد از پیروزی انقلاب در بسیج فعالیت میکرد و روزی هم که برای رفتن به جبهه اجازه میخواست، گفتم: «بابات که در منطقه است تو نرو» گفت: «اشکال ندارد خدا که هست و مراقبتونه». دوره آموزشی را در پادگان امام حسین(ع) تمام کرده بود و عازم کردستان شد و در عملیاتی مجروح شد. او چند بار عازم جبهه شد و حتی شیمیایی شد تا اینکه جنگ تمام شد.
در جریان تفحص مفقودین که عباس آقا به شهادت رسید، حسین آقا به من گفت: «میخواهم به تفحص بروم و کار عباس را ادامه بدهم»؛ اصرار دوستان و ما و همچنین سردار باقرزاده مبنی بر اینکه او نرود، بینتیجه بود؛ حسین آقا قبول نکرد. حتی بعضی که نمیدانستند حسین آقا زمان جنگ تخریبچی بوده و آشنایی به مناطق عملیاتی دارد، او را از رفتن باز میداشتند تا اینکه حسین نیز عازم شد.

اولین روز حضور شهید حسین صابری در عملیات تفحص، فکه؛ حسین با این آمبولانس ۴۰ سردار را به منزل برد
وقتی که حسین آقا با ۴۰ سردار به خانه آمد
سال ۷۶ در حالی که روی چهارپایه رفته بودم تا پنجره اتاق را تمیز کنم، حسینآقا در منزل را باز کرد؛ با ماشین سپاه داخل حیاط خانه آمده بود.
ـ مادر آنجا رفتهای چه کار؟
ـ اگر تو نمیخواستی من بروم بالای چهارپایه، نمیرفتی!
ـ حسین آقا، برای چه این ماشین را آوردی داخل حیاط؟
ـ ۴۰ مهمان داریم.
ـ ۴۰ سردار، در یک ذره ماشین؟
ـ ۴۰ سردار تفحص کردم تا تحویل معراج بدهم.
مادری که مژده شهادت پسرش را به او داد
حدود یازده ماه از حضور حسین آقا در منطقه میگذشت؛ یک شب که به تهران آمد، خوابش را برایم تعریف کرد و گفت: «در خواب آقایی را دیدم قد بلند با عمامه مشکی و با یک خال در سمت راست صورتش، حسن و عباس نیز در کنار او ایستاده بودند؛ هر سه نزدیکم آمدند، آن آقا مرا بغل کرده و بوسید. سپس دستم را گرفت و به سوی ماشینی رفتم و همگی سوار شدیم».
این درست شبیه خوابی بود که برادرش عباس نیز قبل از شهادت برایم تعریف کرده بود.
ـ حسین آقا، دیگر به منطقه و تفحص نرو.
ـ مامان، اگر این را از من بخواهی از خانه میروم و حتی شبها را هم در مسجد میمانم.
ـ حسین، عباس هم چنین خوابی دیده بود و رفت شهید شد.
وقتی این را گفتم، چهره حسینآقا گلگون شد، در گوشه اتاق نشست و لبخندی زد؛ چقدر از این حرفم خوشحال شد.
بعد از اولین سالگرد شهادت عباس آقا در پنجم خرداد، عصر سهشنبه ۲۷ خرداد ماه حسین آقا با منزل تماس گرفت و گفت: «مادر یک یخچال برایتان خریدهام منتظر باشید برایتان بیاورند». صدای خسته و لحن کلامش مرا به یاد آخرین تماس عباس آقا انداخت.
ـ پسرم، چرا صدایت این طوریه؟
ـ خستهام و میخوام برم بخوابم.
ـ حسین آقا! کی میآیی دلم شور میزنه؟
ـ زود میآیم.
صبح روز چهارشنبه ۲۸ خرداد بود؛ با دخترانم بلند شدیم و خانه را تمیز کردیم. سنگینی عجیبی را در سرم احساس میکردم؛ به بچهها گفتم امروز حالم خوش نیست؛ انگار اتفاقی افتاده و ما خبر نداشتیم.
به حسین آقا زنگ زدم. یکی از برادران گوشی را در ستاد کمیته جستجو مفقودین اهواز برداشت، گفتم: «تو را به خدا بگویید حسین آقا کجاست؟» گفت: «حاجی خانم همین جاها بود. حاجی خانم… حاجی خانم الان…حسین آقا، حسین آقا …» ارتباط قطع شد دوباره زنگ زدم و یک نفر دیگری گوشی را برداشت و گفت: «مادر، همین جاهاست الان میآید».
بار سوم یکی دیگر گوشی را برداشت و گفت: «مادر، حسینآقا خستهاند و خوابیدهاند». آن روز ساعت یازده صبح حسین آقا به آرزویش رسیده بود.
نمیدانستم پسرانم جانباز هستند
عباس آقا و حسین آقا دچار موج گرفتگی و شیمیایی شده بودند؛ آنها دنبال کارت و این بحث ها نبودند؛ من هم نمیدانستم؛ یک بار با عباس آقا که به دندانپزشکی رفته بودیم، پزشک معالج نتوانست کاری کند و گفت: «ایشان موجی است!». عباس آقا از این حرف دکتر ناراحت شد؛ آن موقع فهمیدم که او در جنگ دچار موجگرفتگی شده است.
در بحث خرج بیتالمال مراقبت میکردند
بچهها خیلی به بحث خرج بیتالمال حساس بودند؛ یک بار همسایهمان به عباس آقا گفت: «با ماشینت مرا ببر تا این کپسول گاز را پر کنم» پسرم جواب داده بود: «نه این ماشین برای بیتالمال است». آنها خیلی در این مسائل مراقبت میکردند.
بچههایم همیشه کنارم هستند
بچهها گاهی اوقات به خوابم میآیند؛ بیشتر در ایام سالگردشان وقتی که کمی ناراحت میشوم به خوابم میآیند؛ یکبار که خیلی ناراحتی کردم، به خوابم آمدند و گفتند: «مادر اینقدر ناراحتی میکنی ما اذیت میشویم میرویم، ببین ساکهایمان را بستیم». بعضی وقتها به خوابم میآیند میگویند ما در کنارت هستیم. گاهی همسایهها بچهها را در خواب میبینند که در حال کمک کردن، خوشامدگویی به مهمانان هستند.
شهدای گمنام هم به ما سر میزنند
قبل از اینکه بیماری آتروز در قسمت پای من شدت پیدا کند، صبحهای جمعه به قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س)میرفتم؛ در قطعه ۴۰، شهدای گمنام دفن هستند؛ آنجا چایی، حلیم جو، نان و پنیر به مردم میدادم.
یک شب خوابیده بودم و در عالم رؤیا دیدم دَرِ حیاطمان باز شد؛ جوانهایی با ماشین سپاه به خانهمان آمدند؛ نشسته بودم و گفتم: «کی در را باز کرد شما آمدید، تو؟» گفت: «مگر دیروز شما به دیدن ما نیامدید، مراسم گرفتید، ما هم آمدیم به شما سر بزنیم» آن جوانها همان شهدای گمنام قطعه ۴۰ بودند.
حرف آخر
وصیت حسن آقا، عباس آقا و حسین آقا رعایت حجاب، کمک به نیازمندان پیروی از ولایت فقیه و اقامه نماز اول وقت بود. بچههای ما در این راه بودند ما هم به مردم و جوانان میگوییم که به وصایای شهدا عمل کنند. هر کسی باید خودش فکر کند که اگر مملکت خدای نکرده مثل سایر ممالک میشد، چه بلایی بر سرمان میآمد؟!
بچههای من برای خدا زندگی کردند، در زندگیشان به خانوادههای شهدا سر میزدند و به آنها خدمت میکردند، شهادتشان هم برای خدا بود؛ پس راه شهدا را ادامه بدهیم و نگذاریم که امر به معروف و نهی از منکر در جامعه کمرنگ شود.
و در پایان دعا میکنم برای سلامتی رهبر معظم انقلاب و خادمین انقلاب اسلامی و اینکه سوریه و ممالک اسلامی از دست تروریستها و وهابیون نجات پیدا کند.
رئیس شورای اسلامی شهر تهران در آستانه سالگرد شهادت دکتر چمران گفت: او به آرزوی خود که شهادت بود رسید، همه چیز خود را داد و فدا کرد و هیچ چیز از خود باقی نگذاشت جز یک تفنگ و یک لباس خونین و یک اتاق و چند هزار جلد کتاب.
نشست روز جوان به مناسبت میلاد با سعادت حضرت علی اکبر(ع) با سخنرانی مهندس چمران رئیس شورای اسلامی شهر تهران پیش از ظهر امروز سه شنبه ۲۸ خردادماه در حسینه الزهرای سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد.
چمران در این نشست به مناسبت ۳۱ خردادماه سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران خاطرات و دست نوشته هایی از او خواند. وی گفت: من برادر کوچکتر شهید چمران هستم ما در چاله میدان و میدان سید اسماعیل متولد شدیم. مدرسه ما هم در عودلاجان بود که هنوز هم منطقه مخروبه ای در تهران است. شهید چمران دوره ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه دارالفنون گذراند و وارد دبیرستان البرز شد. بعد به دانشگاه فنی تهران رفت. بواسطه شاگرد اولی بورس تحصیلی از آمریکا گرفت و در فیزیک پلاسما مشغول به تحصیل شد. اولین ایرانی است که نه تنها در این رشته تحصیل می کند بلکه تز خودش را در این رابطه می نویسد. شاید در شمار ۱۰ نفر انگشت شمار روی کره زمین باشد که این تحصیلات را دارد.
وی افزود: با استفاده از بورس تحصیلی به آمریکا رفت زیرا توان مالی پدرم نمی توانست او را تا حتی مشهد بفرستد. در آمریکا در یکی از مؤسسات ناسا مشغول به کار شد، ولی بعد از حادثه ۱۵ خرداد تصمیم گرفت به ایران بیاید اما چون در محیط ایران آن زمان نمی شد مبارزه مسلحانه کرد به الجزایر و بعد به مصر می رود و آموزش های عالی نظامی می بیند. یک گروه مخفی در این زمان علیه شاه در مصر پایه ریزی می کند. اما پس از درگذشت عبدالناصر و روی کار آمدن سادات از مصر به دعوت امام موسی صدر به لبنان می رود و در منطقه ای به نام برج شمال مدیر یک مدرسه صنعتی به نام مدرسه صنعتی جبل العامل می شود. در ظاهر مدیریت مدرسه را به عهده دارد ولی فعالیت های فرهنگی خود را پی می گیرد.
چمران تصریح کرد: او به عشق و علاقه مبارزه با صهیونیسم به لبنان می آید و به مرز اسرائیل می رود و آرزویش آزادسازی قدس و فلسطینیان است که در این راه بجنگد و به شهادت برسد. وقتی شیعیان جنوب لبنان را می بیند روشش عوض می شود و به فکر ارتقای سطح زندگی شیعیان لبنان می افتد. آن روز همه طایفه لبنانی به جز شیعیان در مجلس حضور داشتند و شرایط سختی بر شیعیان حاکم بود. یک آدمی که ۱۴ سال در آمریکا بوده و ۲ سال در مصر بوده همه فکر می کردند که فارسی خودش را هم از یاد برده است، ولی وارد لبنان می شود و درسال ۴۹ این دست نوشته را می نویسد: ای شیعیان حسین، من برای شما بشارتی عظیم به ارمغان آورده ام. بشارتی که جو تاریخ را در برابر اراده آهنین ما تسخیر می کند. بشارتی که خورشیدوار توفان ظلمت را محو و نابود می کند و طاغوتها را محو و سرنگون می کند. بشارتی که ما را از خاک تیره صعود می دهد و به اعلی علیین می رساند. بشارت خیر، بشارت پیروزی، بشارت وصل به معشوق، و این بشارت، شهادت است. دوستانم من پیشاپیش پرچم شهادت را به دوش می کشم و هر کس که به راه حسین معتقد است می تواند راه من را دنبال کند. من تصمیمم را گرفته ام با شدت علیه تانک و توپ دشمن (اسرائیل) می جنگم. من تصمیم خود را گرفته ام با ایثار خون خود راه نجات شیعیان را بر صفحه تاریخ ترسیم می کنیم. من در بیداری کوه ها و در کنار کوچه ها و در ته دره ها، در دامن صحراها در هر کجا که امکان بیابم با گلوله به اسرائیل پاسخ خواهم داد و آنقدر خواهم جنگید تا به شهادت برسم. من راه خود را یافته ام و مطمئنم پیروزی و نجات شما نیز در پیروی از راه حسین است و بس. دقت کنید این مطالب را شهید چمران در سال ۴۹ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی می نویسد. و البته شیعیان در قبل از انقلاب ایران هم در جنگ با اسرائیل به پیروزی رسیدند. برای اولین بار در تاریخ تانک های اسرائیل در بنت جبل و تل شبعون با هدایت شهید چمران و ۴۵ نفر از یارانش به آتش کشیده شدند. هنوز بقایای تانک های اسرائیلی در این منطقه باقی است و عکس هایی از آن زمان موجود است.
رئیس شورای اسلامی شهر تهران یادآور شد: دانه های مقاومت اسلامی و درخت تناور اسلامی در لبنان در آن زمان کاشته شد و مقاومت اسلامی از آن زمان آغاز شد. سید حسن نصراله در سن ۱۸ سالگی از شهید چمران حکم فرماندهی ناحیه ای را در روستایش می گیرد. نصراله می گوید من خیلی جوانم اما شهید می گوید من به جوانان شجاع و نترس احتیاج دارم.
وی افزود: در اواخر بهمن ۵۷ که وارد ایران می شود این دست نوشته را در فرودگاه برای مادرم می نویسد: مادر روزی که از ایران می رفتم ۲۲ سال پیش در گوشم گفتی من با شیره جانم تو را بزرگ کردم هیچ چیز از تو نمی خواهم فقط می خواهم که خدا را فراموش نکنی. من که بعد از ۲۲ سال بر می گردم به تو می گویم حتی برای یک لحظه حتی در آمریکا خدا را فراموش نکردم.
چمران اظهارداشت: او به آرزوی خود رسید همه چیز خود را داد و فدا کرد و هیچ چیز از خود باقی نگذاشت جز یک تفنگ و یک لباس خونین و یک اتاق و چند هزار جلد کتاب. البته مبلغ ۳۵ هزار تومان در بانک ملی مجلس پس انداز داشت که ما هنوز هم به آن دست نزده ایم و آن حساب را برای عبرت باقی گذاشته ایم.
وی در پایان عنوان کرد: انشاءالله مسیر شهدا را دنبال کنیم، مسیر شهدا، مسیر امام و مسیر سرور شهیدان امام حسین (ع) است و همه شایستگی طی این مسیر بزرگ را ندارند.
به گزارش فرهنگ نیوز، برای عکس زیر، شرح و تفصیل خاصی به ذهنم نرسید. سه تن از اعضای کادر «لشکر ۲۷ محمد رسول الله(صلوات الله علیه)» عکسی به یادگار در کنار هم گرفته اند. هر سه نفر از مسئولین «گردان عمار» می باشند و به اسامی آنان به ترتیب از راست به چپ عبارت است از:
مرتضی عباسی ، مسئول واحد مخابرات گردان عمار
ابراهیم اصفهانی، فرمانده ی گردان عمار
احمد خرمی شاد، معاون گردان عمار
نام گردانی که این عزیزان در آن عضویت داشته اند، یاد آور آن بخش از خطبه ی ۱۸۲ نهج البلاغه است که ،اميرمؤمنان ( ع ) در کوفه بر روی سنگ هائی که برايش نصب کرده بودند ايستاد و پس از بیان خطبه ای قرا، فرمود:
بنده گان نيك خدا،عزم رحيل كردند. متاع اندك ناپايدار اين جهان را به نعمت فراوان و پايان ناپذير آخرت فروختند.برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد،اگر امروز زنده نيستند،زيان نكرده اند تا اندوهگين شوند و شرنگ تيره گون جفاى دشمن را بياشامند.به خدا سوگند با خدا ديدار كردند و خدا مزدهاي شان را بتمامى بداد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان درآورد.
كجايند برادران من كه قدم در راه نهادند و همراه حق درگذشتند؟
عمار بن ياسر كجاست؟
ابن تيهان كجاست؟
ذو الشهادتين كجاست؟
كجايند همانندان ايشان،برادرانمان كه با هم مرگ پيمان بستند و سرهاي شان به سوى بزه كاران فرستاده شد.
سپس،على(ع)دست در محاسن شريف و كريم خود زد و در گريه شد و بسيار گريست.سپس، فرمود:
دريغا بر برادران من،كه قرآن تلاوت كردند و آن را نيكو آموختند و در آنچه واجب بود، انديشيدند و بر پايش داشتند و سنت را زنده ساختند و بدعت را مي رانيدند و چون به جهاد دعوت شدند،اجابت كردند و به پيشواى خود اعتماد نمودند و از او پيروى كردند.
سپس،به آواز بلند ندا درد داد:
«الجهاد الجهاد»،اى بندگان خدا.بدانيد كه من امروز لشكر مى آرايم.هر كه خواهد كه با اين سپاه به سوى خدا در حركت آيد به لشكرگاه روى نهد.»
شادی روحشان صلوات
