رئیس ساواك، حكم تبعید «سید علی خامنهای» به ایرانشهر را بیستم آذرماه ۱۳۵۶ تصویب میكند. ۸ روز بعد ایشان به همراه سه نظامی وارد ایرانشهر میشوند و به حجتالاسلام علی حجتی كرمانی، دیگر دوست تبعیدی خود میپیوندد. ایرانشهر با گرمای بالای ۶۰ درجه تابستانیاش، مقصد خوبی برای تبعیدیهای مخالف رژیم نبود. اما یكشنبه یازدهم تیر ۱۳۵۷ كه مصادف با شب ۲۷ رجب بود، هوا با روزهای دیگر فرق داشت. مردم ایرانشهر برای شركت در جشن بعثت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله راهی مسجد آل رسول میشوند. نماز مغرب به امامت آیتالله خامنهای اقامه میشود. به ركعت دوم كه میرسند، صدایی عجیب شبیه كشیده شدن شاخههای درخت خرما روی زمین به گوش میرسد. چیزی نمیگذرد كه سیل تمام ایرانشهر را فرا میگیرد. حادثهای كه پای آیتالله خامنهای را به خانههای مردم برای كمكرسانی به آنان باز میكند و مایه شناخت بیشتر ایشان و مردم از یكدیگر میشود. به بهانه سالگرد وقوع این رویداد به سراغ آقای علیاصغر پورمحمدی كه در آن سالها به ایرانشهر رفتوآمد داشته رفتیم و از خاطراتش از زمان تبعید رهبر معظم انقلاب به ایرانشهر پرسیدیم.
* اولین آشنایی، منبرهای ماه رمضان
آشنایی ما با حضرت آقا به سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ برمیگردد. در واقع ایشان در ماه مبارك رمضان به رفسنجان تشریف آوردند تا منبر بروند و در آن ماه رمضان مهمان ما بودند. دلیل آمدن ایشان به رفسنجان هم به آشنایی با پدر ما آشیخعباس پورمحمدی در جریان كمكرسانی به زلزلهزدگان گناباد و كاخك و فردوس در جنوب خراسان برمیگشت. مردم رفسنجان به سرپرستی پدرم چند كامیون جنس برای مردم فردوس فرستاده بودند و پدرم در آنجا با آقای خامنهای آشنا شدند. همان سال یا سال بعدش آقا باز به رفسنجان آمدند. بعد كه رفتوآمدها بیشتر شد، ما هم به خانه ایشان در مشهد میرفتیم و آقا هم چند بار دیگر به رفسنجان آمدند.
خود رفسنجانیها خیلی به منبر آقا علاقه داشتند. ایشان در دو نوبت در رفسنجان منبر رفتند. یكی از این سلسله سخنرانیها در سال ۱۳۴۹ یا ۱۳۵۰ درباره امامت بود. بحث آقا درباره امامت این بود كه ما ائمه بزرگوار را یك انسان ۲۵۰ ساله میدانیم. این بحثها اینقدر جالب و جذاب بود كه مردم نمیدانستند چقدر در این جلسه نشستهاند. من هم این بحثها را ضبط كرده بودم كه ساواك آمد و همه نوارها را برد.
* امرِ مادر
بار دوم كه برای سخنرانی آمده بودند، سلسله سخنرانیهای ایشان نیمهكاره ماند. دلیلش هم این بود كه مادر ایشان از مشهد پیغام داد كه یكی از برادران آقا را گرفتند و به آقا پیغام دادند كه به مشهد بیایند. با اینكه دیگر اخویهای ایشان مشهد بودند، اما ایشان گفتند كه مادر امر فرمودند و من باید به مشهد بروم. ایشان اهمیت بسیاری برای پدر و مادر قائل بودند. بارها به ما تذكر میدادند كه شما وقتی با پدرتان راه میروید، باید پشت سر پدر راه بروید و احترام كنید.
در مشهد هم كه چند دفعه به خانه پدر ایشان رفتم، آقا دوزانو روبهروی پدرشان مینشستند و اخبار و اطلاعات داخل و خارج را به پدر میدادند. همه عالِمان مشهد یا خواص میدانستند كه آقا هر روز ساعت ۹ تا ۱۰ خانه پدرشان هستند. همیشه به ما توصیه میكردند اگر میخواهید عاقبتبخیر شوید، باید بیش از حد به پدر و مادر احترام بگذارید.
در سال ۱۳۵۵ كه برای ادامه تحصیل به دانشگاه مشهد آمدم، آقا یك تعارفی كردند كه شما كه جایی ندارید، بیایید خانه ما. ما هم ده روزی خانه ایشان ماندیم تا اینكه ایشان خواستند بروند تهران و من هم به مدرسه نواب مشهد رفتم.
* چه ایرادی دارد یاران انقلاب بیشتر باشند؟
وقتی ایشان را به ایرانشهر تبعید كردند، ما اولین بار بین دو ترم دانشگاه در بهمن ۵۶ بود كه با یكی دو نفر از همدانشگاهیها و دوستان به ایرانشهر آمدیم. یك كیف هم همراهمان بود كه محتویات آن، اعلامیههای جدید و چند كتاب بود.
یك پاسبانی دم در ایستاده بود و از ما پرسید: شما با كی كار دارید؟ گفتیم با آقای خامنهای؛ گفت باید بروید شهربانی ابراز هویت شوید. كیف را از دیوار انداختیم درون خانه آقا و به سمت شهربانی رفتیم. در مسیر دیدیم كه آقا و آقای هاشمینژاد و آقای طبسی و آقای حجتی كرمانی و یك نفر دیگر به طرف خانه میآمدند كه ما از روبهرو با آنها مواجه شدیم. ما حدود یك هفتهای مهمان آقا بودیم. سفر خیلی خوبی بود.
اما خدمت آقا كه بودیم، یك سری اعلامیههای جدید هم برای ایشان آورده بودیم كه ایشان هم دیدند. از جمله آنها، اعلامیهها و كتابهایی بود كه گروه فرقان نوشته بودند و بعضی از سورههای قرآن را تفسیر كرده بودند. آقا تورقی كردند و از همان صفحه اول كتاب ایراد گرفتند. ایشان گفتند اینها هر كسی هستند، خیلی بیسواد هستند و از دین و اسلام چیزی نمیدانند.
مثلاً گروه فرقان عبدالله بن اُبَی را با یك عبدالله دیگر اشتباه گرفته بود. خلاصه از همان صفحه اول چند ایراد گرفتند. اعلامیه گروه فرقان را هم خواندند كه اعلامیه بدی بود. مثلاً در آن آمده بود كه در مبارزه با رژیم، نمیشود كه بازاری و روحانی و دانشجو و كسبه با هم متحد باشند، بلكه مبارزه مردان آبدیده میخواهد و اینگونه مبارزه، مشتكوبیدن بر سِندان است. آقا اما گفتند كه در این انقلاب هرچه یاران ما بیشتر باشد، این چه ایرادی دارد؟ چه كسی گفته كه یك گروه خاصی باید باشند؟
البته آقا همیشه در جواب كسانی كه معتقد بودند كه در مبارزه، چپ و مسلمان نداریم و همه گروههای مبارز باید به هم بپیوندیم، مخالف بودند و میگفتند كه راه ما باید با گروههایی مثل كمونیستها جدا باشد و باید حریمها حفظ شود. مثلاً من یك كتابی به نام مبانی علم اقتصاد از رفسنجان تهیه كرده بودم كه جلد قرمزی هم داشت. این كتاب را به ایرانشهر بردم و به آقا دادم. آقا تورقی كردند و گفتند كه این كتاب خلاصه «كاپیتال» ماركس است. آقا میگفتند راه ما جدا است. مكتب ما اسلام است و همیشه پرچم اسلام برای ما مهمتر است.
* كسی كه گواهینامه ندارد …
اما سفر دوم ما به ایرانشهر در نوروز سال بعد بود. هم برای دیدن پدرم كه به زابل تبعید شده بود، به آنجا رفتیم و هم خدمت آقا رسیدیم. باد سردی هم میآمد. فكر كنم آقای راشد یزدی به تبعیدیهای ایرانشهر اضافه شده بودند. آقای رحیمی خرمآبادی و موسوی شالی هم بودند.
سفر سوم ما به ایرانشهر از این قرار بود كه با بعضی دوستان قرار گذاشتیم كه به ایرانشهر، سراوان و از آنجا به پاكستان برویم. البته من در رفسنجان دستگیر شدم و یك ماه در زندان بودم. به واسطه اینكه پدر و مادر حضرت آقا وسایلی و از جمله نامهای به من داده بودند كه به آقا برسانم. یكی از اتهامات من این بود كه رابط بین تبعیدیها هستم. پس از آزادی، برای دیدن ابوی به سراوان رفتیم كه آنجا خبر آوردند ایرانشهر سیل آمده است. بهسرعت به ایرانشهر رفتیم.
سیل تقریباً ۸۰ درصد از خانهها را خراب كرده بود و حضرت آقا یك پایگاهی دایر كرده بودند به نام كمك به سیلزدگان در مسجد آلرسول ایرانشهر. از یزد توسط آیتالله صدوقی و از رفسنجان آرد فرستاده بودند. اولین كمكی كه به مردم میكردیم، آرد بود. قرار بود كه حضرت آقا با یك ماشین پژو ۴۰۴ بروند و به وضعیت سیلزدهها رسیدگی كنند. به ما گفتند كه چه كسی گواهینامه دارد؟
از آن جمع فقط من گواهینامه داشتم. آقا گفتند به غیر من كه گواهینامه داشتم، كسی حق ندارد ماشین را براند. به همین دلیل، موقعی كه ایشان نمیخواستند رانندگی كنند یا نبودند، من رانندگی میكردم. روز اول ما رفتیم خانههایی كه سیل زده بود. یك راهنمای محلی هم داشتیم.
در كَپرها به زبان بلوچی میپرسیدیم توی این خانه چند نفر زندگی میكنند؟ بر اساس میزان افراد، یك حواله داده میشد كه خود آقا آن را امضا میكردند و تاریخ هم میزدند.
* در مسجدی مستقر شویم كه اختلاف پیش نیاید
روز اول این كار را ایشان انجام دادند و از روز دوم قرار شد من ادامه بدهم. به اتفاق آقای راشد یزدی یا آقای رحیمی خرمآبادی دقیقاً از زمان طلوع آفتاب راهمیافتادیم و تا حدود ساعت یازده شب مشغول بودیم. هر روز با یكی از روحانیون برای كمكرسانی میرفتیم تا بگوییم كه این كمكرسانی را روحانیون انجام میدهند.
خود آقا در حین گفتوگو با اهل تسنن بلوچها در كَپرهایشان تأكید میكردند كه ما روحانیون مبارز و از طرفداران آیتالله خمینی هستیم. پایگاه ما هم مسجد آلرسول است. به دلیل اینكه اكثریت جمعیت ایرانشهر از اهل تسنن بودند، آقا تأكید داشتند كه حتماً ما در مسجد آلرسول مستقر باشیم تا بحث شیعه و سنّی پیشنیاید. بهطور كلی آقا از پیش از پیروزی انقلاب هم قائل به وحدت شیعه و سنّی و منادی این وحدت بودند و با تندرویها مخالف بودند. میگفتند: ما نباید كاری كنیم كه وهن دین و مذهب شود.
سند ساواك درباره كمكرسانی به سیلزدگان ایرانشهر
چند روزی كه از كمكرسانی به سیلزدگان ایرانشهر گذشت، با كمكهایی كه از قم بیشتر توسط آیتاللهالعظمی گلپایگانی، از یزد توسط آیتالله صدوقی، از كرمان و از رفسنجان شده بود، آرد و روغن و چای به مقدار زیادی انبار شده بود. به همین دلیل به آقا گفتیم كه شما اجازه دهید به همه فقیرها كمكرسانی شود. با موافقت آقا شاید ده روز طول كشید كه ما كل ایرانشهر را طبق آماری كه وجود داشت، كمكرسانی كردیم. حتی به برخی شهرهای دیگری كه فقیر در آنجا زیاد بود، نیز كمك رسید.
* جشن یك هفتهای ولادت پیامبر برای وحدت
در جریان كمكرسانی اگر ما یك بداخلاقی یا تندی میكردیم، ایشان میگفتند محبت كنید، ما مهمان اینها هستیم. خودشان اینقدر به ایرانشهریها محبت میكردند كه علمای سنّی ایرانشهر، مولویها، معلمین ایرانشهر مرید آقا بودند.
نكته دیگر اینكه آقا به دلیل آشنایی و تسلط بر كتابها، تفاسیر، تاریخ، علم رجال اهل سنت و بهخصوص به شعرای عربزبان تسلط داشتند، با علمای اهل تسنن مراودات علمی هم داشتند. همچنین از دوران ایرانشهر به یاد دارم كه آقا در ماه ربیعالأول به ما گفتند: اهل تسنن در اینجا تولد حضرت رسول را دوازدهم ماه جشن میگیرند و ما شیعیان هفدهم. بعد آقا این بحث را مطرح كردند كه خوب است ما در مسجد هم دوازدهم را جشن بگیریم و هم هفدهم را. بعد هم بحث شد كه ما فاصله بین این دو روز را جشن بگیریم كه این اتفاق هم افتاد. میلاد پیامبر(ص) را از شب دوازدهم تا روز هفدهم ربیعالأول جشن گرفتیم.